آیا ایران در آستانه انقلاب دیگری است؟

آصف بیات

پایان تلخ زندگی (مهسا) ژینا امینی آغازگر خیزش سیاسی-اجتماعی شده است که در تاریخ جمهوری اسلامی بی‌سابقه است. با پیشگامی زنان، امواج اعتراض صدها هزار ایرانی در بیش از ۱۶۰ شهر کوچک و بزرگ کشور طنین انداخت و همدردی بی‌سابقه بین المللی را موجب گردید. هشتگ #مهسا امینی رکورد جهانی۲۸۴ میلیون توییت را شکست، و کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل در خواست بررسی سرکوب گسترده حاکمیت را در ۲۴ نوامبر ۲۰۲۲ به تصویب رساند. تا کنون بیش از ۵۰۰ معترض به قتل رسیده اند، هزاران نفر بازداشت و در آستانه محاکمه و بیش از ۱۰۰ نفر محکوم به اعدام شده اند. بعید نیست که سرکوب حاکمیت و خستگی معترضین منجر به کاهش اعتراضات بشود. ولی این لزوما به معنای پایان رخداد نیست. زیرا ایران در حال تجربه وضعیتی فوق العاده است.

این خیزشی است برای باز پس گرفتن زندگی، مبارزه‌ای برای رها کردن زیست-جهان مردم از بند یک استعمار داخلی

معنای این رخداد سیاسی- اجتماعی بی سابقه چیست و کشور را به کجا رهنمون می شود؟ این نه صرفا یک انقلاب فمینیستی است، نه فقط شورش نسل نو، و یا به سادگی راجع به حجاب اجباری. این خیزشی است برای باز پس گرفتن زندگی، مبارزه‌ای برای رها کردن زیست- جهان مردم از بند یک استعمار داخلی (internal colonization). در این میان زنان، به عنوان موضوع مرکزی این استعمار، به پیشگامان این جنبش رهایی بخش به‌ پا خواسته‌اند. شاید ما شاهد بر آمدن یک «مسیر انقلابی» (revolutionary course) در کشور باشیم.

نظام و تعارضاتش

از همان لحظه تاسیس، جمهوری اسلامی به نبردگاهی تبدیل شد بین اسلام‌گرایان تندرو که خواستار پیاده‌کردن تئوکراسی در شکل ولایت‌ فقیه بودند و دیگرانی که بر جمهوریت و حاکمیت مردم اصرار می‌ورزیدند. این نبرد ایدئولوژیکی موجب کشمکش های بی‌وقفه سیاسی و منازعات فرهنگی در نهادهای دولت، در برهه‌های انتخابات، و در فضای خیابان‌ها در زندگی روزمره گردید. اسلام‌گرایان تندرو که در نهادهای انتصابی ولایی مستقر بودند مصمم بودند که «ارزش‌های الهی» خود را با هدف تسخیر حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به اجرا در آورند. تنها مقاومت مردمی از پایین و پیروزی‌های انتخاباتی اصلاح‌طلبان توانست از سیطره کامل اسلام‌گرایان افراطی بر دولت، جامعه و فرهنگ پیشگیری کند. از این‌رو، از دهه ۱۳۸۰ انتخابات نوعی امید به مردم بخشید که شاید بتوان از طریق اصلاحات تدریجی و قانونی نظام را دمکراتیک کرد. به قدرت رسیدن محمد خاتمی که موجب گشایشی نسبی در فضای اجتماعی و فرهنگی شد نشانه خوبی از چنین امکانی به‌نظر می‌رسید. ولی نظام ولایی پروژه اصلاحات را به عنوان تهدیدی جدی به موجودیت خود تلقی کرد و با قدرت تمام بر علیه آن برخاست. بستن روزنامه‌ها، ممنوعیت احزاب و سازمان جامعه مدنی، سرکوب جنبش‌های اجتمایی، و مهندسی انتخابات تنها برخی از اقدامات حاکمیت بودند. در واقع جنبش سبز واکنش مردم بود علیه اقدامات ضد اصلاحات نظام ولایی.

جنبش سبز و خیزش‌های سراسری دی ۹۶ و آبان ۹۸ علیه وضعیت درمانده اقتصادی-اجتماعی و حاکمیت اقتدارگرا چالشی عمیق برای حاکمیت به وجود آورد، ولی نتوانست ان را تغییر دهد. آنچه این خیزش‌ها موجب گردیدند نه انقلاب، بلکه هراس از انقلاب بود. حاکمیت ولایی هراس از انقلاب را نه تنها در ایران بلکه علیه رژیم‌های متحد خود در سوریه، لبنان و عراق هم احساس کرده بود، به‌طوری‌که در کمک به سرکوب خیزش‌های انقلابی در این کشورها هم دریغ نرکد. با توجه به این چالش‌ها، انتظار این بود که رژیم اسلامی دست به اصلاحاتی بزند تا مشروعیت خود را بار دیگر باز سازی کند. ولی برخلاف انتظار، اسلام‌گرایان تندرو بیش از گذشته کمر به انحصار قدرت بستند تا ولایت نامحدود خود را در فردای رهبری کنونی تثبیت نمایند. از این‌رو آنها به‌محض «خودی‌کردن» ریاست‌جمهوری و مجلس از طریق نظارت استصوابی در سال ۱۴۰۰، به سوی مطیع‌ساختن زیست-جهان ایرانی روی آوردند. یکی از اقدامات این «نظم جدید»، گسیل گشت ارشاد به خیابان‌ها و مکان‌های عمومی برای کنترل سبک زندگی و رفتار مردم بود. ولی دیری نگذشت که همین اقدام آغازگر انفجار اخلاقی و خیزش انقلابی گشت که در آن زنان نقش اساسی ایفا کرده‌اند.

مبارزات زنان

این چنین نبود که زنان پس از مرگ مهسا امینی ناگهان به پیشگامی خیزشی سیاسی برخاسته باشند. حضور مرکزی زنان در این خیزش در واقع تجلی اوج سال‌ها مبارزه آرام و مستمر آنها علیه زن‌ستیزی نهادینه‌ای است که حکومت اسلامی ایجاد نمود. حاکمیت اسلامی قوانین حمایت از خانواده ۱۳۴۶ را ملغا کرد و زنان به ناگهان بسیاری از حقوق خود را از دست دادند، مانند حق طلاق، حضانت، قضاوت، و حق مسافرت خارج بدون اجازه مرد. تعدد زوجات بازگشت، جداسازی جنسیتی تحمیل گردید و حجاب اجباری شد. فشار سیاسی و سهمیه‌بندی تبعیض‌آمیز در آموزش و استخدام بسیاری از زنان را خانه‌نشین و یا مجبور به کار در بخش غیر رسمی یا خانوادگی کرد.

در حالی‌که بخشی از زنان از رژیم اسلامی حمایت کردند، بسیاری دیگر به مبارزه با آن برخاستند. آنها ابتدا در اعتراض به حجاب اجباری به خیابان‌ها روی آوردند، اقدام به سازمان‌دهی کردند، و یا به لابی‌کردن با روحانیان «روشن‌بین» پرداختند تا شاید تفاسیر زن- محوری از متون اسلامی به دست دهند. ولی هنگامی که حاکمیت سرکوب‌اش را گسترش داد، زنان به «هنر حضور» روی آوردند؛ و این یعنی اتکا به توانایی خود برای ابراز اراده جمعی علیرغم همه مشکلات، با دور زدن محدودیت‌ها، استفاده از آنچه که وجود دارد و کشف فضاهای جدیدی که در آن شنیده، دیده، احساس و درک بشوند. به عبارت دیگر، زنان از ترک عرصه عمومی امتناع ورزیدند، نه از طریق اعتراضات جمعی، بلکه از طریق اقدامات معمولی مانند ادامه تحصیلات، کار در خارج از خانه، پرداختن به هنر، موسیقی، ورزش و شرکت در رقابت‌های ملی و جهانی. با وجود دشواری عرق کردن زیر لباس بلند و حجاب، بسیاری از زنان از دویدن، دوچرخه‌سواری یا بازی بسکتبال دست بر نداشتند. در همین حال، آنها در دادگاه‌ها همواره علیه قضاوت‌های تبعیض‌آمیز در مورد طلاق، حضانت فرزند، وراثت، کار، یا دسترسی به فضاهای عمومی به مبارزه ادامه دادند. «چرا ما زنان برای گرفتن یک اتاق در هتل باید از اداره اماکن مجوز بگیریم، در حالی که مردان نیازی به چنین مجوزی ندارند؟» پرسشی که بانویی به اعتراض از مجله زنان پرسید. در عین حال، بسیاری از زنان به زندگی مجرّدی روی آوردند (تا سال ۱۳۹۰، از هر سه زن در سنین ۲۰ و ۳۵ ، یک نفر دارای زندگی مجرّدی بود)، و گروه‌هایی «ازدواج سفید» را تجربه کردند. در نهایت، همین خواسته‌ها و تمناهای به ظاهر پیش پا افتاده، جایگاه زنان را در جمهوری اسلامی بازتعریف کرد، به‌طوری‌که هر قدم به پیش، سنگری برای پیشروی بیشتر علیه مردسالاری ایجاد می‌کرد. پیامدهای چنین پیشروی آرامی غیر قابل تصور نبودند.

​خیلی از زن‌ها مانند مادر من به اختیار حجاب را به سرکرده بودند. اما برای بسیارانی دیگر، حجاب بیان‌گر اخلاقیات حقنه‌ای بود که باید علیه آن مقاومت می‌شد. به این ترتیب، این زنان شروع به پس زدن سرپوش خود کردند و بخشی از موهای خود را در ملاء عام نشان دادند. در طی سال‌ها، سرپوش‌ها به تدریج پس زده شدند تا اینکه روی شانه‌ها افتادند. مقامات به آشکار از گسترش این «بد-حجابی» توسط میلیون‌ها زن احساس ناتوانی کردند. پاسخ رسمی آنها عبارت بودند از تحقیر و مجازات. با جریمه اولیه حبس بین ده روز تا دو ماه، نشان دادن چند تار مو آتش کشمکش‌های روزانه بین زنان نافرمان و مجریان اخلاقیات اسلامی(مانند ثارالله، امر به معروف و نهی از منکر، اداره اماکن) را برانگیخت، و خیابان‌ها را به صحنه نمایش‌های مبتذل تبدیل کرد. طبق گزارش پلیس در جریان موج‌های حمله به بدحجابی‌ها در سال ۱۳۹۲، حدود ۶/۳ میلیون زن در خیابان‌ها متوقف و تحقیر شدند و به آنها اخطار رسمی داده شد. از این تعداد، ۱۸۰۰۰۰ نفر بازداشت شدند. اما زنان نه تنها تسلیم نشدند بلکه در نهایت خواستار حذف کامل حجاب اجباری شدند. بدین‌گونه این زنان با مبارزات خود هنجارهای جدیدی را در زندگی خصوصی و عمومی پایه‌گذاری کردند، و این هنجارها را به فرزندان خود انتقال دادند؛ فرزندانی که اکنون پرچم استمرار مبارزه را بدست گرفته‌اند. اسلام‌گرایان تندرو اکنون می‌خواهند این پیشرویِ نه چندان آرام را متوقف نمایند.​

این در واقع روایت «نا-جنبش» زنان ایران است؛ کنش‌ جمعی و پیوسته کنشگران غیرجمع که کارکرد اصلی‌اش نه سیاست اعتراض، بلکه سیاست سازوکار از طریق اقدامات مستقیم است‌. هدف آن لزوما سرپیچی عمدی از اتوریته نیست، بلکه ایجاد شیوه‌های زندگی ساز و هنجارهای جایگزین است. این یک روند آرام و پیوسته مبارزه‌ای روزمره است که اقتدار سیاسی پدرسالارانه را به چالش می‌کشد و در نهایت به مواجه با اتوریته منتهی می‌شود. و اکنون، همین نا-جنبش به میانجی مرگ فجیع یکی از آن زنان، مهسا امینی، خیزش سیاسی فوق‌العاده‌ای را دامن زده است که در آن زن و کرامت زن، در واقع کرامت انسانی، به زمینه گسترده بسیج اجتماعی تبدیل شده است .

بازپس‌گیری زندگی

اما در این مرحله، این جنبش دیگر محدود به حجاب اجباری و «مسئله زن» نیست. این جنبش چنان گسترش یافته که شامل گره‌ها و گروه‌های اجتماعی گوناگون مانند جوانان، دانشجویان و دانش‌آموزان، خانواده‌های طبقه متوسط، بخش‌هایی از کارگران، معلمان، و تهیدستان نیز می‌شود. این گروه‌ها در کنار مردمان کرد، عرب‌، ترک‌ و بلوچ‌ که اغلب احساس طردشدگی کرده‌اند، همگی در اصل «زن، زندگی، آزادی» شریک شده‌اند. این گروه‌ها، مهسا امینی را تجسد رنجی می‌دانند که خود در زندگی خویش متحمل شده‌اند؛ رنج جوانی‌های از بین رفته، شادی‌های سرکوب‌ شده و نگرانی‌های بی‌پایان؛ رنج فقر و بدهکاری و خشکسالی؛ رنج از دست دادن آب و زمین و زندگی. این مردمان به‌دنبال یک زندگی ساده، امن و آبرومندانه، یک زندگی عاری از ترس، بی‌ثباتی و تحقیر هستند. هزاران توئیت در پاسخ به این سوال که چرا مردم به اعتراض برخاستند بارها و بارها به آرزوی یک زندگی عادی و آرام و آزاد که توسط حاکمیت پدرسالار از آنها سلب شده است اشاره می‌کند. برای این معترضین، حاکمیت به‌مثابه یک نظم استعماری عمل می‌کند که فکر و حس و حکم آن چنان بیگانه است که ربطی با ذهن و زندگی اکثریت مردم ندارد. آنها احساس می‌کنند که این حاکمیت بیگانه، کشور و منابع آن را غصب کرده است، و مردم و شیوه زندگی آنها را تحت سلطه خود درآورده است. «زن، زندگی، آزادی» جنبشی برای رهایی از این استعمار داخلی است. این حرکتی است برای باز‌پس‌گیری زندگی. زبان آن سکولار است، و ویژگی آن در زن-محوری و فمینیسم‌اش نهفته است.

اما فمینیسمِ این جنبش ضد مرد نیست، بلکه هم‌درد سوژه فرودست، مردان تحقیر شده و رنج‌کشیده است. این فمینیسم، قابل تقلیل به نفی کنترل بدن یا حجاب اجباری نیست، چرا که بسیاری از زنان حجاب‌دار سنتی نیز با «زن، زندگی، آزادی» هم‌دردی می‌کنند. فمینیسم این جنبش، ضد سیستم است. این فمینیسم نظام سلطه بر زیست-جهان که زنان در مرکز آن‌اند را به چالش می‌کشد. دقیقاً همین فمینیسم ضد سیستمی است که نه تنها به زنان، بلکه به مردان تحت ستم نوید رهایی می‌دهد: آن بینوایان ذکور از حاشیه نشینان، جوانان، اقلیت ها، و مردانی که بخاطر شور بختی اقتصادی و ناتوانی از پشتیبانی خانواده ی خود، از «مردانگی» افتاده اند. از اینرو، «زن، زندگی، آزادی» به معنای تغییر پارادایم عظیمی در ذهنیت ایرانی است، زیرا تبلور این باور است که رهایی زنان می تواند به رهایی همه ستمدیدگان و طردشدگان این سرزمین منجر شود. این امر «زن، زندگی، آزادی» را به یک خیزش فوق العاده تبدیل کرده است.

جنبش یا لحظه

فوق العاده! بله، اما آیا این یک جنبش است یا یک لحظه گذرا؟ ایران پس از انقلاب ۵۷ شاهد موج‌های متعدد اعتراضات سراسری بوده است. اما به نظر می‌رسد این مرحله اساساً متفاوت است. به‌خاطر بیاوریم که جنبش سبز ۱۳۸۸ تبلور یک حرکت اعتراضیِ خواستار دموکراسی و دولت پاسخگو بود. این حرکت در پی باور به تقلب در انتخابات ریاست‌جمهوری علیه میرحسین موسوی اصلاح‌طلب و محبوب پدیدار شد. این جنبش تا حد زیادی بیان‌گر حساسیت‌های طبقه متوسط شهری و دیگر شهروندان ناراضی بود. بعدها، در اعتراضات ۱۳۹۶ ده‌ها هزار کارگر، دانشجو، کشاورز، طبقه متوسط فقیر، مال‌باختگان، زنان و مردم نگران محیط ‌زیست به مدت ده روز در بیش از ۸۵ شهر به خیابان‌ها آمدند پیش از این‌که سرکوب حاکمیت آن‌ها را متوقف کند. برخی از ناظران در آن زمان این وقایع را مقدمه‌ای برای انقلاب می‌دانستند. چنین چیزی نبود. زیرا معترضان، با وجود پیوند و هم‌زمانی، بیشتر بر درخواست‌های مختص خود متمرکز شدند: کارگران برای تاخیر دستمزد، کشاورزان برای خشک‌سالی، مال‌باختگان برای پس‌اندازهای از دست رفته، و جوانان برای مشاغل. به عبارت دیگر، کنش‌های آنها نه یک کنش جمعی از یک مردم متحد، بلکه کنش‌های مرتبط برای درخواست‌های موازی بودند. این نمونه‌ای از هم‌زمانی کنش‌های غیر جمعی است که تنها فناوری‌های اطلاعاتی جدید می‌توانند ممکن سازند. با این حال، شکلی از کنش جمعی در خیزش ۱۳۹۸ با جرقه افزایش ۲۰۰ درصدی قیمت بنزین پدیدار گردید؛ زمانی که گروه‌های معترض مختلف، به‌ویژه اقشار تهیدست و طبقه متوسط فقیر، درجه بالایی از وحدت را به نمایش گذاشتند. شکایات اصلی آنها نه تنها به مسائل مربوط به هزینه‌های زندگی بلکه به عدم وجود چشم‌اندازهای امیدوارکننده برای آینده مربوط می‌شد. معترضان عمدتاً از مناطق حاشیه‌ای شهرها و استان‌ها برخاستند و از تاکتیک‌های رادیکال پیروی کردند.

خیزش ۱۴۰۱ به میزان قابل ملاحظه‌ای در پیام، گستردگی و وحدت از خیزش‌های پیشین فراتر رفته است، و اصولا خصلت و پویایی متفاوتی به خود گرفته است. این قیام طبقه متوسط شهری، طبقه متوسط فقیر، برخی از حاشیه‌نشینان، و اقوام مختلف کُرد، فارس، لُر، تُرک آذری و بلوچ را تحت پیام «زن، زندگی، آزادی» گرد هم آورده است. نوعی درد مشترک ایجاد شده است؛ درد و درخواستی که گروه‌های اجتماعی گوناگون را متحد کرده است تا نه تنها آن را احساس کنند و به اشتراک بگذارند، بلکه بر اساس آن عمل نمایند. با ظهور «مردم»، به عنوان ابر جمعی که در آن تفاوت‌های طبقاتی، جنسیتی، قومی و مذهبی به نفع یک خیر عمومی بزرگتر‌ موقتاً رنگ می‌بازند، خیزش خصلتی انقلابی به خود گرفته است. مطالبات خیزش از پایان‌دادن به گشت ارشاد و حجاب اجباری فراتر رفته است. برای اولین بار، یک جنبش اعتراضی سراسری در کشور خواستار تغییر نظام و تحول ساختاری شده است.

انقلاب؟

آیا این بدان معناست که ایران در آستانه یک انقلاب دیگر است؟ مطمئناً در این برهه، ایران در یک «وضعیت انقلابی» (revolutionary situation) در معنای «قدرت دوگانه» که در آن یک نیروی انقلابی سازمان‌یافته با حمایت میلیون‌ها نفر در مقابل دولت در حال فروپاشی و نیروهای امنیتی متفرق قرار بگیرد، نیست. بلکه آنچه امروز شاهد آن هستیم، برخاستن یک جنبش انقلابی با الگوی اعتراضی، زبان و هویت خاص خویش است که می‌تواند جامعه را به یک «مسیر انقلابی» (revolutionary course)رهنمون شود.

در طول بیش از سه ماه حدود دو میلیون ایرانی از همه اقشار جامعه بیش از ۱۲۰۰ اقدام اعتراضی را در ۱۶۰ شهر بزرگ و کوچک برگزار کردند. خطبه‌های نماز جمعه بلوچستان و مراسم تدفین و عزاداری در کردستان متنوع‌ترین جمعیت را به خیابان‌ها آوردند. دانش‌آموزان و دانشجویان ، مدارس و دانشگاه‌ها را به صحنه‌های اعتراض بدل نمودند، و حجاب اجباری و تبعیض جنسیتی را به چالش کشیدند. در همان زمان، بسیاری از وکلا، اساتید، معلمان، پزشکان، هنرمندان و ورزشکاران حمایت عمومی خود را اعلام کردند و یا به مخالفان پیوستند. شعارهای سیاسی بی‌پروا روی دیوارهای محلات و مراکز همواره پدیدار شدند، پیش از آنکه بی‌درنگ توسط مزدبگیران شهرداری پاک شوند. فریادهای شعارگونه شبانه از بالکن‌ها و پشت‌بام‌های محلات در آسمان تاریک شهرها طنین انداز شدند. نیروهای امنیتی از شیوه اعتراضی جوانان احساس درماندگی کردند؛ شیوه‌ای که تظاهرات خیابانی و تاکتیک‌های چریکی را به‌هم آمیخته بود: تظاهرات‌های متعدد شام‌گاهی به طور ناگهانی و هم‌زمان در محله‌های مختلف شهری ظاهر می‌شدند، به‌طوری‌که می‌توانستند به سرعت ناپدید شوند، سازمان‌دهی کنند و دوباره ظاهر شوند. تهور این شورشیان خیابانی، که بسیاری از آنها دختران جوان بودند، مقامات را به شگفتی کشاند. ویدئوی معروف یک مامور بسیج به روشنی حیرت او را در مورد معترضان جوان کوچه پس کوچه‌ها به خوبی نشان می‌دهد: «اینها دیگر از ما نمی‌ترسند». او از مردم عادی محلات سخن گفت که با رگبار «سنگ‌، صندلی‌، نیمکت‌ ، گلدان، اتو و بشکه» از پنجره‌ها و بالکن هایشان به مقابله با ماموران حکومت برخاستند.

حضور سنگین جوانان دختر و پسر، دانش‌آموزان و دانشجویان، در خیابان‌های خیزش باعث شده است که برخی از ناظران این قیام را شورش نسل نو علیه رژیمی بدانند که آنها را درک نمی‌کند. در حضور فوق‌العاده جوانان در خیابان‌های اعتراض تردیدی نیست. اما این دیدگاه، مخالفت نسل‌های بزرگ‌سال را نادیده می گیرد؛ نسل‌های والدین و خانواده‌هایی که این معترضین جوان را تربیت کرده‌اند، و عمدتاً با آن ها همدردی می‌نمایند. یک نظرسنجی افشا شده دولت در آبان ۱۴۰۱ تأیید کرد که ۸۴ درصد از ایرانیان دیدگاه مثبتی نسبت به قیام داشته‌اند. نظرسنجی موسسه گمان در بهمن ۱۴۰۱ موافقین اعتراضات را ۸۱ درصد نشان داد. به عبارت دیگر، اگر حاکمیت اجازه تظاهرات عمومی مسالمت‌آمیز را بدهد، به احتمال زیاد نسل‌های قدیمی‌تر با اشتیاق فراوان در آن شرکت خواهند کرد. اما حاکمیت به شدت از تظاهرات عمومی مسالمت‌آمیز هراس دارد و آن را بر نمی‌تابد. حضور سنگین جوانان در خیابان‌های خیزش عمدتاً به «استطاعت جوانی» آنها مربوط می‌شود. یعنی توانایی‌های جسمی، چابکی و انرژی، آینده‌نگری و تحصیلات، و رهایی نسبی از مسئولیت (برخلاف پدر و مادر)، جوانان را در رابطه با کنش‌گری رادیکال و سیاست خیابانی از دیگر گروه‌های اجتماعی متمایز می‌کند. اما این جوانان علی‌رغم نمایش‌های خارق‌العاده در سیاست خیابانی به‌خودی‌خود نمی‌توانند تغییری دگرگون‌ساز در توازن نیروهای سیاسی ایجاد کنند. تغییر دگرگون‌ساز تنها زمانی آغاز می‌شود که مردم عادی مانند والدین، فرزندان، کارگران، مغازه‌داران، متخصصان و غیره اعتراضات خارق‌العاده جوانان را به جریان عام اجتماعی پیوند زنند.

بی‌تردید، اعتصابات و اعتراضات پراکنده‌ای از جانب کارگران صورت گرفته است. اما اعتراضات گسترده کارگری هنوز محقق نشده‌اند. واقعیت این است که اعتراض گسترده از جانب کارگران آسان نخواهد بود. زیرا اجرای سیاست های نئولیبرالی در بازار کار از دهه ۱۳۸۰، طبقه کارگر را بیش از پیش پراکنده کرده است، و ورود پیمانکاران و استخدام موقتی، حتی در بخش نفت، موقعیت آنها را متزلزل و از قدرت جمعی آنان کاسته است. در عوض، معلمان به عنوان یک نیروی مخالف بالقوه قدرتمند با درجه بالایی از سازماندهی و تجربه اعتراض ظاهر شده‌اند. در این رابطه، «منشور مطالبات حداقلی» در ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ توسط ۲۰ تشکل صنفی و مدنی، از جمله معلمان، در چهار چوب جنبش «زن، زندگی، آزادی» از حیث گفتمانی حائز اهمیت بسیار است. مغازه‌داران و کسبه بازار نیز به مخالفت برخاسته‌اند. طبق یک گزارش رسمی فاش شده، حد اقل ۷۵ درصد آنها در ۲۴ آبان ۱۴۰۱ در تهران و بیست و یک استان در پاسخ به فراخوانی برای گرامی‌داشت قیام ۹۸ دست به اعتصاب زدند. اعتصاب آنها مقامات را شگفت‌زده کرد. در مقابل، نیروهای امنیتی آنها را در معرض تهدیدهای فزاینده بسته‌شدن کسب و کارشان قرار دادند.

پاسخ حاکمیت

روشن است که حاکمیت از قدرت جریان اصلی اجتماع یا مردم عادی به شدت آگاه و نگران است. رژیم تمام تلاش خود را برای جلوگیری از تجمعات توده‌ای مانند میدان تحریر در مصر یا میدان تغییر در یمن در طی بهار عربی به کار برده است. معمولا در این تجمعات پر شور است که معترضان می‌توانند عظمت نیروی اجتماعی خود را به عین ببینند، حس کنند و آن را به حاکمان نشان دهند. معترضان بهار عربی از منابع فرهنگی موجود، مانند مراسم مذهبی و تشییع جنازه، برای تداوم اعتراضات گسترده به‌خوبی استفاده کردند. در این میان، مناسبت‌های نماز جمعه با زمان و مکان مشخص خود بزرگترین تجمعات و تظاهرات‌ها را میسر می‌کرد. اما نماز جمعه بخشی از فرهنگ کنونی ایرانیان مسلمانان شیعه (برخلاف بلوچ‌های سنی) نیست. اکثر مسلمانان ایرانی به ندرت حتی در ظهر نماز می‌خوانند، چه در روزهای جمعه و چه در روزهای دیگر. در ایران خطبه‌های نماز جمعه بدعت حاکمیت اسلام‌گرا پس از انقلاب و در نتیجه تئاتر قدرت حاکمیت است. از این‌رو، معترضان مجبورند به مکان‌های فرهنگی و مناسبت‌های مذهبی دیگر مانند تشییع جنازه، عزاداری برای عزیزان، یا مراسم محرم و رمضان روی بیاورند. اما حاکمیت دینی در ایران هیچ ابایی از تعطیل کردن عزیزترین سنت‌های فرهنگی و مقدس‌ترین مناسک مذهبی نخواهد داشت، اگر این ها را تهدیدی برای «نظام» بداند. در جریان جنبش سبز ۱۳۸۸، دولت‌مردان مراسم تشییع جنازه‌ها را ممنوع کردند و مانع از برگزاری عزاداری توسط خانواده‌ها برای عزیزانشان شدند. حتی در مواقعی مناسک شیعه را تعطیل نمودند. حاکمیت دینی دریغی از منع چنین مناسک فرهنگی و مذهبی ندارد، دقیقاً به این علت که خود را مدعی انحصاری آن اعمال و مناسک می‌داند. این مصداقی است از «اقتدار نابخرد»، یعنی اقتدار حاکمیتی که اقدام به مشروعیت‌زدایی از ارزش‌ها و اعمالی می‌کند که مشروعیت خودش مدیون آنهاست. زیرا حاکمیت خود را تنها نهاد مشروعی می‌داند که می‌تواند تشخیص دهد چه چیزی مقدس است، چه چیزی مکروه؛ چه چیزی معتبر است، چه چیزی جعلی؛ چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست.

​برای کارگزاران رژیم، تظاهرات با شکوه اعتراضی مردمی زمزمه «انقلاب» را به گوش می‌رساند. آنها نمی‌خواهند آن را بشنوند، اما نمی‌توانند آن را حس نکنند. چرا که حال و هوا و سر و صدای «انقلاب» گویی در فضای کشور جاری است. نه تنها در خانه ها و مجامع خصوصی، بلکه در خیابان‌ها، در شعارهای سیاسی، در هنر و موسیقی اعتراضی، و در مباحث سیاسی نیز شنیده و حس می‌شود. در واقع، این خیزش تا کنون مجموعه‌ی قابل توجهی از ادبیات، شعر و مباحث تحلیلی در باره معنای این خیزش، سازمان و استراتژی، مسئله خشونت و راه پیش رو تولید کرده است. در مقابل، پاسخِ حاکمیت مخلوطی از انکار، تمسخر، خشم، تسکین گزینشی و خشونت گسترده بوده است.​

روزنامه کیهان معترضان را متهم به ایجاد «بی حجابی اجباری» کرد و به آنان هشدار داد که «انقلاب اسلامی رفتنی نیست[…] پس خشمگین شوید و از این خشم بمیرید» (۱۴ مهر ۱۴۰۱). فرماندهان نیروهای ارتش، پاسداران، بسیج و انتظامی با صدور بیانیه‌ای مشترک وفاداری خود را به مقام رهبری اعلام کردند. در همین حال، مجلس در ۱۸ مهر ۱۴۰۱ یک لایحه اضطراری برای «تعدیل» حقوق کارمندان دولت، به ویژه برای ۷۰۰۰۰۰ بازنشسته که در سال ۱۳۹۶ به عنوان یک جمعیت معترض بزرگ ظاهر شده بودند، تصویب کرد. قرار شد که معلمان تازه استخدام‌شده قراردادهای مطمئن‌تری دریافت کنند، کارگران نیشکر دستمزدهای پرداخت نشده خود را وصول نمایند و ۵۰ درصد به یارانه نیازهای اولیه خانواده‌های فقیر افزوده شود. چندی نگذشت که محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس، در ۷ آبان تأیید کرد که در صورت دست کشیدن معترضان از « براندازی» او آماده اجرای «هر گونه اصلاح و تغییر برای منافع عمومی» از جمله «اصلاح» در «نظام حکمرانی» است.

سیاست آرام کردن مردم از طریق «تعدیل حقوق» و تدابیر مالی با سرکوب گسترده معترضان همراه بوده است؛ از جمله ضرب و شتم، کشتن، بازداشت‌های وسیع، اعدام، استفاده از پهپاد برای نظارت محله‌های مسکونی، و علامت‌گذاری مغازه‌ها و منازل با نشان‌هایی که یادآور اقدامات نازی‌ها در آلمان قبل از جنگ است. در چهارمین ماه خیزش، طبق گزارش سازمان حقوق بشر هرانا، ۵۲۵ نفر از جمله ۷۱ نوجوان در اعتراضات کشته شدند، ۱۹۰۰۰ بازداشت و ۱۱۰۰ در معرض محاکمه قرار گرفتند. از نیروهای امنیتی و بسیج ۶۸ نفر جان خود را از دست داده‌اند. حاکمیت عوامل اعتراضات را به «اغتشاشگران» در ایجاد بی‌نظمی، اینترنت در گمراه کردن جوانان، و آمریکا در توطئه برای سرنگونی نظام نسبت می‌دهد.

مسیر انقلاب

سرکوب حاکمیت و خستگی معترضان احتمالاً موجب کاهش اعتراضات می‌شود. اما این لزوما به معنای پایان جنبش نیست. بلکه به معنای پایان یک چرخه از اعتراضات است قبل از اینکه جرقه‌ای دیگر موج دیگری را موجب شود . ما حداقل از سال ۱۳۹۶ شاهد چنین چرخه‌هایی بوده‌ایم. ولی آنچه چرخه کنونی را متمایز می‌کند این است که گویی جامعه را وارد یک «مسیر انقلابی» کرده است، بدین معنا که بخش بزرگی از جامعه همچنان به فکر کردن، خیال‌پردازی، و انجام کارها بر اساس آینده‌ای متفاوت یا «انقلاب» ادامه می‌دهد. در این حالت، قضاوت مردم در مورد مسائل کشور اغلب با طنین «اینا رفتنی اند» در اعماق ذهن‌شان شکل می گیرد، به‌طوری که هر نارسایی روزمره (مانند کمبود آب) شکست حاکمیت تلقی می‌شود و هر عمل اعتراضی (مثلاً در مورد دستمزدهای معوقه) اقدام انقلابی. چنین ذهنیت و روانشناسی سیاسی، وضع موجود را موقتی می‌پندارد و تغییر را گریزناپذیر؛ تغییری که تنها زمانش نامشخص است. از این‌رو در چنین جامعه‌ای، دوره‌های متناوب آرامش و ناآرامی می‌توانند آن‌چنان ادامه یابند تا بالاخره به وضعیت «قدرت دوگانه» یا «وضعیت انقلابی» منتهی شوند. لهستان از سال ۱۹۸۲ (زمانی که رژیم با اعلام حکومت نظامی جنبش مردمی «همبستگی» را ممنوع کرد) تا سال ۱۹۸۸ (که رژیم مجبور به مذاکره در باره گذار به نظم جدید شد)، چنین مسیر انقلابی را طی کرد. اخیرا سودان نیز مسیر مشابهی را تجربه نمود، بین فوریه ۲۰۱۹ (زمانی که ژنرال دیکتاتور عمر البشیر با اعلام وضعیت اضطراری حکومت‌های ملی و منطقه‌ای را منحل کرد) و اوت ۲۰۱۹ (زمانی که ارتش و ائتلاف انقلابی «نیروهای آزادی و تغییر» توافقنامه‌ی گذار به حکومت دموکراتیک غیرنظامی را امضا کردند).

​تنها یک اصلاح سیاسی رادیکال و بهبودی معنادار در زندگی مردم ممکن است این مسیر انقلابی را مختل کند. برای مثال، تغییر قانون اساسی، اجرای همه‌پرسی برای تعیین نظام سیاسی مطلوب، و یا انجام برنامه‌های گسترده اجتماعی- اقتصادی از جمله این اصلاحات هستند. در غیر این‌صورت، یا باید شاهد وضعیت بحران‌زدگی مستمر و حکومت‌ناپذیری جامعه و حتی فروپاشی از درون (implosion) بود، و یا روند احتمالی به سمت یک وضعیت انقلابی. اما ظهور یک وضعیت انقلابی بعید است پیش از آن‌که جنبش انقلابی، نظیر «زن، زندگی، آزادی»، به بدیلی معتبر و جایگزینی مشخص برای حاکمیت موجود تبدیل شود. جنبش انقلابی زمانی می‌تواند به بدیلی مشخص و ملموس تبدیل شود که از نوعی سازمان رهبری و چشم‌انداز استراتژیک با اعتماد عمومی برخوردار گردد. به عبارت دیگر جنبش سیال کنونی مجبور است در مرحله‌ای از تحولِ خود نمود نهادینه خود را به عنوان یک نیروی جمعی ملموس و متبلور از ائتلاف گروه‌ها، بخش‌ها وشخصیت‌های ناراضی جامعه بروز دهد، و روشن کند که چه می‌خواهد.

قابل تصور است که نمودهایی از رهبری محلی و گروه‌های موقت و موازی در محلات، محیط های کار و آموزش، امور و ایده‌ها را هماهنگی می‌کنند. به لطف ماهیت افقی-شبکه‌ای و سیال آنها، چنین کنشگری‌هایی کمتر از یک سازمان جنبش سیاسی متعارف در معرض سرکوب پلیس است. به‌علاوه، جنبش‌های سیال و شبکه‌ای تطبیق ‌پذیرتر هستند؛ صداها، افراد و ایده‌های متعددی را ‌در بر می‌گیرند و می‌توانند با استفاده از رسانه‌های مجازی جمعیت بزرگ‌تر در زمان کوتاه‌تری را بسیج نمایند. اما جنبش‌های شبکه‌ای اغلب از تعهد کمرنگ طرفداران، تصمیم‌گیری‌های نا منظم، و ساختار و پایداری ضعیف‌تر رنج می‌برند. به عنوان مثال، چه کسی در جنبش باید به یک عمل نادرست، مانند اعمال خشونت، که به نام جنبش انجام می‌شود، رسیدگی کند؟ از این‌رو، جنبش‌ها معمولا سعی به ایجاد یک ساختار ترکیبی (hybrid) می کنند که بتواند شبکه های افقی و سیال کنشگری را به یک بدنه مرکزی پیوند زند.

علاوه بر این، محتمل است نوعی رهبری اخلاقی-فکری در جامعه مدنی و سلول‌های زندان در شخصیت فعالانی پدیدار شود که تعهد و درایت سیاسی فوق‌العاده‌ای از خود نشان می‌دهند و از شهرت و احترام گسترده ای برخوردارند. اما اینها نیز به‌ناچار باید بخشی از سازمان رهبری ملی و گسترده باشند. زیرا یک سازمان رهبری (مانند «اتحادیه همبستگی» لهستان، یا «کنگره ملی آفریقا» در آفریقای جنوبی، یا «نیروهای آزادی و تغییر» در سودان) فقط هماهنگ‌کننده اقدامات و بیان‌کننده دیدگاه استراتژیک نیست. چنین سازمان رهبری همین‌طور تبلور نمایندگی، مسئولیت، اعتماد عمومی و هم‌گرایی است، حتی اگر به صورت موقت باشند.

این شاید چالش‌برانگیزترین وظیفه پیش روی یک جنبش انقلابی مانند «زن، زندگی، آزادی» باشد. ولی گریزی از آن نیست. زیرا، اولا، دگرگونی سیاسی بدون وجود سازمان رهبری با پشتوانه گسترده مردمی بسیار بعید است. ثانیا، بدون سازمان رهبری و نمایندگی جنبش، مذاکره و معاهده با حاکمیت موجود برای گذار مسالمت‌آمیز به نظم جدید عملا ناممکن می‌شود. و بالاخره، اگر لحظه دگرگونی سیاسی فرا رسد و جنبش انقلابی فاقد سازمان‌دهی و ارگان رهبری باشد، دیگر نیروهای سازمان‌یافته موجود، ریشه‌دار و فرصت‌طلب (مانند نظامیان، احزاب سیاسی، گروه‌های فرقه‌ای یا سازمان‌های مذهبی) وارد معرکه خواهند شد تا مسیر آینده را به نفع خود شکل بدهند. چنین نیروهایی می‌توانند به «نمایندگی» از جنبش وارد معاملات ناخواسته با قدرت شوند، و یا به سادگی خلأ قدرت را در صورت فروپاشی سیاسی پر نمایند. هانا آرنت درست می‌گفت که فروپاشی اقتدار و قدرت «تنها زمانی تبدیل به یک انقلاب می‌شود که افرادی وجود داشته باشند که بخواهند و بتوانند قدرت را در دست بگیرند»، یعنی بخواهند و بتوانند «به سوی پر کردن و نفوذ در خلأ قدرت پیش بروند». به عبارت دیگر، اگر جنبش انقلابی نخواهد یا نتواند قدرت را به دست بگیرد و یا مسیر گذار آرام را اداره نماید، دیگران چنین خواهند کرد. این در واقع داستان بسیاری از قیام های بهار عربی مانند مصر، یمن، لبنان یا عراق است. در این تجربیات، آن پیشگامانی که قیام‌ها را آغاز کرده و به پیش بردند، عمدتاً در حاشیه تصمیم‌گیری‌های اساسی جریان گذار باقی ماندند، در حالی که مفت‌سواران، ضدانقلابیون یا متولیان وضع موجود به مرکز راه یافتند.

ما نمی‌دانیم که آینده خیزش «زن، زندگی، آزادی» دقیقاً به چه شکلی خواهد بود. تا کنون، رده‌های بالای حاکمیت متحد باقی مانده‌اند، اگر چه نشانه‌هایی از تردید و اختلاف در رده‌های پایین ظاهر شده است. نخبگان سنتی، رهبران دینی و آیت‌الله ها اکثراً سکوت کرده‌اند. اما گروه‌های اصلاح‌طلب به طور فزاینده‌ای مخالفت خود را ابراز نموده و از حاکمان می‌خواهند تا اصلاحات جدی را به انجام برسانند و آرامش را به جامعه بازگردانند. بسیاری از آنها در اصولْ مخالف تغییر به شیوه رادیکال هستند، اما در صورت بروز وضعیت خطیر، خود را به عنوان نیروی میانی برای گذار آرام مفید می‌دانند. احتمالا گروه‌های فزاینده‌ای از اصلاح‌طلبان به گذار خشونت‌پرهیز از نظام موجود روی خواهند آورد. بیانیه اخیر آقای میرحسین موسوی درباره اجرای همه‌پرسی تحول مهمی در این راستا است. ولی با وجود این همه مخالفت، حاکمیت تا کنون هیچ نشانه‌ای از بازنگری در سیاست‌های خود نشان نداده است، چه رسد به اقدام برای اصلاحات ساختاری. تلاش‌های حاکمیت تنها به حفظ قدرت از طریق کنترل، اجبار، و عادی نشان‌دادن وضع موجود معطوف است.

فرجام این خیزش هرچه باشد، بسیار چیزها دستخوش تغییرات عمیقی شده‌اند .بعید است که اوضاع به حالتی که قبل از قیام بود بازگردد. یک تغییر پارادایم در ذهنیت ایرانی رخ داده است. طبق نظرسنجی‌ها اکثریت مردم به وضوح از نظام کنونی گذشته‌اند و خواهان تغییرات بنیادی هستند. در این تحول ذهنی، زنان به عنوان عامل دگرگون‌کننده و «مسئله زن» به عنوان کانون استراتژیک مبارزه تصدیق شده‌اند. خیزش «زن، زندگی، آزادی» غیبت گفتمان دینی و بیزاری از دینِ دولتی را به نمایش گذاشته است . هنجارهای جدیدی در جامعه ایجاد شده‌اند و احتمالاً باقی خواهند ماند. گشت ارشاد، حجاب اجباری یا تفکیک جنسیتی ممکن است در عمل به تاریخ بپیوندند. جامعه ‌ای که تا همین اواخر دستخوش حس انسداد و تعلیق بود، گویی جان و روان تازه‌ای به خود گرفته است. پس از مدت ‌ها یاس و سرخورده‌گی، نوعی امید آمیخته به ابهام بوجود آمده است؛ این باور که ممکن است اوضاع واقعاً دستخوش دگرگونی بشود. آنان که انتظار نتیجه سریع دارند احتمالاً مایوس و محزون خواهند شد. اما تردیدی نیست که جامعه در مسیری نو قرار گرفته است. گویی گشایشی نو هرچند ناشناخته در افق این سرزمین پدیدار شده است.

.................................

زیتون- سه-شنبه ۹ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲۸ فوريه ۲۰۲۳