بیماری
انتقامجویی
آدام شاتز درباره جنگ
در غزه
آدام شاتز، روشنفکر یهودی چپگرا
با نگاه به جنگ اسرائیل ـ غزه مینویسد: «فانون معتقد بود که برای سازمان دادن یک
جنبش موثر، مبارزان ضداستعمار میبایست بر میل به انتقام فایق آیند و به پرورش آن
چه مارتین لوترکینگ، به نقل از راینهولد نِیبور، یک "انضباط روحانی بر ضد
تنفر" مینامد، بپردازند.»
ترجمه: کامران متین
غزه، ـ۲۴ اکتبر ۲۰۲۳ـ
عکس: Shutterstock
توضیح
مترجم
وجه مشخصه بسیاری از
اظهار نظرها درباره حمله ۷
اکتبر حماس قائل نشدنِ تمایز بین «توضیح» و «توجیه» است، امری که به ویژه در میان
بخش قابل توجهی از چپها، به ویژه چپهای غربی، رایج است. اما تمایز بین «توضیح» و
«توجیه» بی اندازه مهم است. اولی پیش نیاز اتخاذ موضعِ سیاسیست، در حالیکه دومی
لازمه حمایت اتوماتیک از طِرفی که عملش توجیه میشود و از این رو بیشتر کنشی
اخلاقی.
اختلاط «توضیح» و
«توجیه» در عین حال جزئی لاینفک از آن تخیل سیاسیست که مبتنی بر «دوگانهسازی»
است. این مانویگرایی سیاسی-ایدئولوژیک وجه مشخصه بسیاری از چپهای غربی و ایرانیست
که ریشه در اروپامحوری نظری دارد؛ مسالهای که من در برخی از نوشتههایم به آن
پرداختهام.
مقاله آدام شاتز، که یک
روشنفکر یهودی چپگراست، نمونهای قابل توجه از روایتیست که تا حد زیادی از این
دوگانهسازی اجتناب میکند و بین توضیح و توجیه تمایز قایل میشود. در این رابطه
آن بخش از مقاله که به سوء برداشت برخی از روشنفکران چپ و نیز روشنفکرانِ
پسااستعمارگرا (postcolonialist) و استعمارزدا
(decolonnialist) از
نوشتههای فرانتس فانون میپردازد، بسیار مهم است.
متن زیر ترجمه نسخه
اندکی تلخیصشده از مقاله آدام شاتز است. تمامی تلاش ممکن برای حفظ محتوا و
استدلال کانونی مقاله انجام گرفته است. بخشهای ترجمه نشده مقاله با «...» مشخص شدهاند.
عبارات داخل پرانتز از خود نویسنده مقاله است. عبارات اضافه شده از سوی مترجم داخل
کروشه قرار دارند.
بیماری
انتقامجویی
... در روزهای اخیر، وضعیت
در غزه به ابعاد غیرقابل توصیفی رسیده است. اما این امر تازهای نیست. غسّان
کنفانی در داستان «نامه از غزه» منتشره در سال ۱۹۵۶ غزه را با خیابانهای تنگش که بویی غریب
دارند، بوی شکست و فقری «تنگتر و گرفتهتر از ذهن فردی گرفتار در چنگال کابوسی
هراسناک»، توصیف میکند. شخصیت اصلی داستان کنفانی معلمیست که سالها در کویت کار
کرده و بعد از بمباران غزه از سوی اسرائیل به آنجا بازگشته است. وقتی دختر برادرش
میخواهد او را در آغوش بگیرد، متوجه میشود که یک پای او قطع شده است: دخترک
هنگام تلاش برای محافظت از خواهر و برادرش با ترکش بمب زخمی شده و یک پایش را
از دست داده است.
امیرا هاس روزنامهنگار
اسرائیلی که [والدینش بازماندگان هولوکاست هستند] و سالها از غزه گزارش تهیه
کرده، میگوید: «غزه، تبلور تناقض بنیادین دولت اسرائیل است: دموکراسی برای بعضیها،
غصب اموال برای دیگران. غزه عصب عریان ماست». اسرائیلیها به جای گفتن «برو به
جهنم!» میگویند «برو به غزه!». مقامات تشکیلات اشغالگر [اسرائیلی] با غزه همواره
همچون منطقهای سرحدی مانند جنوب لبنان رفتار کردهاند تا ناحیهای شبیه کرانه
غربی [رود اردن] و از این رو غزه همواره تحت قوانین بسیار سختگیرانهتری قرار
داشته است. پس از اشغال غزه در ۱۹۶۷،
آریل شارون، که آن زمان فرمانده ستاد جبهه جنوب ارتش اسرائیل بود، بر اعدام بدون
محاکمه دهها فلسطینی مظنون به مقاومت (تعداد دقیق اعدامیها معلوم نیست)، و تخریب
هزاران خانه مسکونی نظارت کرد: این اعمال آنزمان «آرامسازی» نامیده شد. در سال ۲۰۰۵، شارون بر عملیات «خروج» از غزه نظارت کرد: اسرائیل
هشت هزار یهودی ساکن غزه را تخلیه کرد اما غزه عملاً زیر کنترل اسرائیل باقی ماند
و از زمان پیروزی حماس در انتخابات سال ۲۰۰۶ تحت محاصره اسرائیل قرار گرفت.
«چرا این غزه را رها نمیکنیم؟
چرا فرار نمیکنیم؟»، راوی داستان کنفانی در سال ۱۹۵۶ میپرسد. امروز اما اینگونه افکار فانتزی خواهد
بود. مردم غزه - آنها را نمیتوان «غزهایها» نامید چون دو سوم آنان فرزندان و
نوادگان پناهندگانی هستند که از مناطق دیگر فلسطین مجبور به مهاجرت به غزه شدهاند
– عملا در جغرافیایی اسیر گشتهاند که مانند عضوی قطعشده از بدن از وطنش جدا شده
است. آنها تنها در صورتی میتوانند غزه را ترک کنند که اسرائیلیها به آنان دستور
دهند که در یک «کریدور انسانی» در صحرای سینا [واقع در مصر] اسکان گزینند، آنهم
در صورتی که مصر به فشار آمریکا برای گشایش مرزش با غزه تمکین کند.
انگیزههای عملیات
«طوفان الاقصی»، آنگونه که حماس حملهاش را توصیف میکند، چندان ناشناخته نیستند:
اولویت بخشیدن مجدد به مبارزات فلسطین که به نظر میرسید دارد از دستور کار جامعه
بینالملل کنار میرود؛ کسب آزادی زندانیان فلسطینی، ممانعت از عادیسازی روابط
کشورهای عربی با اسرائیل، تحقیر مجدد اداره خودگردان فلسطینی، اعتراض علیه موجی از
خشونت علیه فلسطینیان از سوی ساکنین شهرکهای یهودینشین و نیز دیدارهای تحریکآمیز
یهودیان مذهبی از مسجد الاقصی در بیتالمقدس، و مهمتر از همه، ارسال پیامی به
اسرائیل که آنها شکستناپذیر نیستند و این که تداوم وضعیت موجود در غزه [یعنی
محاصره غزه] برای آنان هزینه در بر دارد.
مردم غزه - آنها را نمیتوان
«غزهایها» نامید چون دو سوم آنان فرزندان و نوادگان پناهندگانی هستند که از
مناطق دیگر فلسطین مجبور به مهاجرت به غزه شدهاند – عملا در جغرافیایی اسیر گشتهاند
که مانند عضوی قطعشده از بدن از وطنش جدا شده است.
عملیات حماس به موفقیتی
وحشتناک دست یافت: برای اولین بار از ۱۹۴۸ به
این سو این رزمندگان فلسطینی و نه سربازان اسرائیلی بودند که شهرکهای مرزی را
اشغال کردند و به ارعاب ساکنین آنها پرداختند. اسرائیل هرگز به این اندازه برای
یهودیان ناامن جلوه نکرده بود. آنگونه که محمد مونا، صاحب یک کتابفروشی در بیتالمقدس
میگوید، تاثیر عملیات حماس «مانند این است که تمامی صد سال گذشته را در یک هفته
خلاصه کنی». اما این ویرانی وضعیت موجود، این ضربه برای حصول نوعی برابریِ
بیمارگونه با ماشین جنگی عظیم اسرائیل، بهایی بزرگ [از اسرائیلیها] گرفت.
رزمندگان حماس و جهاد
اسلامی – گردانهایی متشکل از حدود ۱۵۰۰
کماندو – بیش از یک هزار غیر نظامی، از جمله زنان، کودکان و نوزادان، را کشتند.
معلوم نیست چرا تحقق اهداف اولیه عملیات برای حماس کافی نبود. فاز اول طوفان
الاقصی شکل کلاسیک و مشروع جنگ چریکی علیه یک نیروی اشغالگر بود. رزمندگان
[فلسطینی] موانع مرزی را در هم شکستند، از مرز گذشتند و به پستهای نظامی [پیرامون
غزه] حمله کردند. عکسهای مراحل اولیه این حمله، همراه با گزارشهای مبنی بر ورود
نیروهای حماس به حدود بیست شهرک اسرائیلی، کشته شدن صدها سرباز اسرائیلی و به
گروگان گرفته شدن حدود ۲۵۰
نفر، به شادمانی بی حد و حصر فلسطینیان انجامید. در غرب، معدود کسانی هستند که
«راهپیمایی بزرگ بازگشت» فلسطینیان ساکن غزه در مرز غزه و اسرائیل در ۱۹-۲۰۱۸ را به یاد داشته
باشند. در آن زمان نیروهای اسرائیلی ۲۲۳
تظاهر کننده فلسطینی را کشتند. اما فلسطینیان آن واقعه را به یاد دارند و قتل
تظاهرکنندگان غیر مسلح تنها به جذابیت مبارزه مسلحانه اضافه کرده است.
فاز دوم [عملیات حماس]
اما بسیار متفاوت بود. نیروهای حماس ــ که برخی از ساکنین غزه که برای اولین بار
در عمرشان از غزه خارج میشدند، همراهشان شده بودند ــ، شروع به قتل عام کردند.
آنها «کنسرت قبیله نُوا» را تبدیل به جشن خون کردند و «بتکلان» دیگری آفریدند
[اشاره به حمله تروریستی داعش به تئاتر بتکلان و چندین محل دیگر در پاریس در
نوامبر ۲۰۱۵].
آنها به قصد کشت به
سراغ خانوادهها در داخل خانههایشان در کیبوتزها رفتند. آنها نه تنها یهودیان
بلکه کارگران مهاجر و بدوئینها [اعضای برخی قبایل کوچنده عرب فلسطینی که اغلبشان
شهروند اسرائیلند] را اعدام کردند. (تعدادی از قربانیان یهودیانی بودند افراد
شناختهشدهای بودند که در ابتکار عملهای همبستگی با فلسطینیها فعال بودند. یکی
از این افراد ویویان سیلور، شهروند کانادایی-اسرائیلی است که اکنون در غزه گروگان
است.) آنگونه که وینستن لامیر در [روزنامه فرانسوی] «لوموند» نوشت، «کشتن غیر
نظامیانی که در گاراژها و پارکینگها پنهان شدهاند یا در اتاقهای امن [درون خانههایشان]
پناه گرفتهاند زمانبر» است. شکیبایی و دقت عمل سربازان حماس رعشهآور بود.
ابعاد هیچ واقعهای در
تاریخ مقاومت مسلحانه فلسطینیها علیه اسرائیل قابل مقایسه با کشتار [۷ اکتبر] نیست. ... این کارناوال کشتار را چگونه
میتوان توضیح داد؟ خشم ناشی از تشدید سرکوب [فلسطینیان از سوی] اسرائیل قطعا یکی
از دلایل این امر میتواند باشد. طی سال گذشته، بیش از ۲۰۰ فلسطینی توسط ارتش اسرائیل و ساکنین شهرکهای
یهودینشین کشته شدهاند که بسیاری از آنان کودک بودند. اما این خشم ریشههایش
بسیار عمیقتر از سیاستهای دولت دستِ راستی نتانیاهو است. آنچه در ۷ اکتبر رخ داد یک انفجار نبود؛ یک کشتار دقیق و منظم
بود. کشتار نظاممند مردم در خانههایشان تقلیدی تلخ از کشتار صبرا و شتیلا در
لبنان در ۱۹۸۲ توسط نیروهای
فالانژیست تحتالحمایه اسرائیل بود. انتشار برنامهریزیشده ویدیوهای کشتار در
حسابهای خود قربانیان در رسانههای اجتماعی بیانگر این احتمال است که انتقام یکی
از انگیزههای فرماندهان حماس بوده: محمد ضِیف، فرمانده شاخه نظامی حماس، همسر و
دو فرزندش را در جریان یک حمله هوایی اسرائیل در ۲۰۱۴ از دست داد. این کشتار این جمله فرانتس فانون را به
یاد میآورد که «انسان مستعمره انسانی آزاردیده است، انسانی که رویای آزارگر شدن
را در سر دارد.» در ۷
اکتبر، این رویا برای کسانی که از مرز غزه و اسرائیل گذشتند متحقق شد: سرانجام،
اسرائیلیها وحشت و بی پناهیای را که تمامی زندگی فلسطینیان با آن عجین بود،
احساس میکردند.
آنچه در ۷ اکتبر رخ داد یک انفجار نبود؛ یک کشتار دقیق و منظم
بود. کشتار نظاممند مردم در خانههایشان تقلیدی تلخ از کشتار صبرا و شتیلا در
لبنان در ۱۹۸۲ توسط نیروهای
فالانژیست تحتالحمایه اسرائیل بود.
آنچه بیش از هر چیزی
اسرائیلیها را تقریبا به اندازه خود حمله [حماس] آزار میدهد این واقعیت است که
هیچ کس آن را پیشبینی نکرده بود. مصریها یک هشدار کلی به دولت اسرائیل درباره بیقراری
در غزه داده بودند. اما نتانیاهو و همقطارانش معتقد بودند آنها حماس را به شکلی
موفقیتآمیز مهار کردهاند. آنها زمانی که شمار زیادی از نیروهای ارتش را از
مرز غزه به کرانه غربی منتقل کردند تا از ساکنین شهرکهای یهودینشین در حمله به
«حواره» و دیگر شهرکهای فلسطینی در کرانه غربی محافظت کنند فکر میکردند جای
نگرانی نیست، چرا که آنها بهترین دستگاههای رصد اطلاعاتی دنیا و شبکه وسیعی از
خبرچینان محلی در داخل غزه را در اختیار داشتند. برای آنها تهدید واقعی ایران بود
نه فلسطینیها که فاقد توانایی و کارکشتگی برای انجام حملهای در ابعاد قابل توجه
بودند. این تفرعن و نگاه تحقیرآمیز نژادپرستانه اسرائیلیها به فلسطینیان، که خود
حاصل سالهای طولانی اشغالگری و حکومت آپارتاید است، باعث «ناکامی اطلاعاتی» ۷ اکتبر [اسرائیل] شد.
... طوفان الاقصی با وقایع
زیادی مقایسه شده است. ... اما قابل مقایسهترین واقعه با طوفان الاقصی، قیام
فیلیپ ویل در آگوست ۱۹۵۵ در
جریان جنگ استقلال الجزایر است. جبهه آزادیبخش ملی الجزایر که در محاصره ارتش فرانسه
قرار داشت، و نگران قدرت گرفتن سیاستمداران مسلمان اصلاحطلبِ حامیِ سازش با
فرانسه بود، به حملهای وحشتناک به شهر بندری فیلیپ ویل دست زد. دهقانان مسلح به
نارنجک، کارد، چماق، تبر و چنگک ۱۲۳ نفر
را که اغلبشان اروپایی بودند و تعدادی مسلمان هم در میانشان بود، کشته و در خیلی
موارد مثله کردند. برای فرانسویها، این حمله بیدلیل مینمود، اما عاملین حمله
باور داشتند که آنها انتقام دهها هزار الجزایری کشتهشده به دست ارتش فرانسه با
همکاری شبهنظامیان ساکن شهرکهای [اروپایینشین] پس از تظاهرات استقلالطلبانه
سال ۱۹۴۵ را میگرفتند. در پاسخ
به کشتار فیلیپ ویل، حاکم لیبرال الجزایر، ژنرال ژآک سوستِل، که جامعه اروپاییهای
[ساکن الجزایر] او را یک «عرب دوستِ» غیر قابل اعتماد تلقی میکردند، یک عملیات
سرکوب را آغاز کرد که طی آن ده هزار الجزایری کشته شدند. با نشان دادن پاسخی
نامتناسب، سوستل به تله جبهه آزادیبخش ملی الجزایر افتاد: قساوت و بیرحمی ارتش
فرانسه الجزایریها را به آغوش جبهه آزادیبخش ملی الجزایر هُل داد؛ به همان
ترتیبی که واکنش شدید اسرائیل احتمالاً حداقل به شکلی موقت، به تقویت حماس حتی در
میان اهالی غزه ــ که بسیاریشان از حکومت استبدادی حماس ناراضیاند ــ خواهد
انجامید. بعدها خود سوستل اذعان کرد که او به حفر «خندقی کمک کرد که در آن رودی از
خون جاری شد».
نشانگذاری
امروز خندقی مشابه در
غزه در حال کنده شدن است. ارتش اسرائیل که مصمم است بر تحقیری که از حماس متحمل
شده چیره شود به شکلی عمل کرده که نه متفاوت و نه زیرکانهتر از رفتار فرانسویها
در الجزایر، یا بریتانیاییها در کنیا، یا آمریکائیها بعد از ۱۱ سپتامبر است. اسرائیل هرگز بیش از اکنون به جان
فلسطینیان آشکارا بیتفاوت نبوده است و رفتارش با فلسطینیان از گفتمانی تغذیه میکند
که استفاده از عبارت «نسلکشی» برای توصیف آن دیگر اغراقآمیز نیست. تنها در شش
روز اول حملات هوایی، اسرائیل بیش از ۶۰۰۰ بمب روی غزه ریخت. در همین مدت بیش از دو برابر
قربانیان اسرائیلی حمله ۷
اکتبر حماس، فلسطینی کشته شدند. این جنایات «خسارت جانبی» یا مازاد [جنگی] نیستند
بلکه برنامهریزیشده هستند. به قول وزیر دفاع اسرائیل، یوآو گالانت: «ما درگیر
جنگ با حیوانات انساننما هستیم و با آنها بر همین اساس برخورد میکنیم». (فانون:
استعمارگر هنگام سخن گفتن از مستعمره از عبارات جانورشناسی استفاده میکند.») از
زمان حمله حماس رتوریک امحا کامل راست افراطی اسرائیل به اوج تازهای رسیده و به
گفتمان عمومی [اسرائیل] هم سرایت کرده است. یک عضو [حزب] لیکود، حزب نتانیاهو،
اعلام کرد که هدف اسرائیل باید ایجاد «یک "نکبه" بزرگتر از نکبه ۱۹۴۸» باشد. نفتالی بنت، نخست وزیر سابق اسرائیل، هنگام
مصاحبه با یک روزنامهنگار شبکه «اسکای نیوز» گفت: «تو واقعا از من درباره غیر
نظامیان فلسطینی میپرسی؟ مشکلت چیه؟ ما با نازیها میجنگیم.»
«نازیسازی» مخالفان
اسرائیل یک استراتژی قدیمیست که مبنای جنگها و سیاستهای توسعهطلبانه اسرائیل
است. ... به قول آیزاک دویچر [نویسنده نامدار یهودی] استفاده ابزاری رهبران
اسرائیل از هولوکاست و توصیف فلسطینیها به عنوان نازیهای بدتر از خود نازیها،
«معنی واقعی تراژدی یهودیان را به سخره میگیرد». علاوه بر این، این مقایسهها
اعمال خشونت بیشتر علیه فلسطینیها را توجیه میکند.
اسرائیل هرگز بیش از
اکنون به جان فلسطینیان آشکارا بیتفاوت نبوده است و رفتارش با فلسطینیان از
گفتمانی تغذیه میکند که استفاده از عبارت «نسلکشی» برای توصیف آن دیگر اغراقآمیز
نیست.
سادیسمِ حمله حماس نازیسازی
از فلسطینیها را از خلال زنده کردن خاطره جمعی یهودیان از پوگرومها و هولوکاست
... بسیار آسانتر ساخته است. اینکه یهودیان، هم در اسرائیل و هم در دیاسپورا،
تلاش کرده باشند توضیحی برای رنج و آزارشان در تاریخ خشونت ضدیهودی بیابند قابل
انتظار است. ترومای بین نسلی در میان یهودیان به همان اندازه واقعیست که در میان
فلسطینیها. حمله حماس انگشت روی دردناکترین قسمت روانِ [ترومازده] یهودیان نهاد.
اما خاطره میتواند کور کننده هم باشد. مدت زمانی طولانیست که یهودیان دیگر منفورین
بیپناه و «دیگری»های داخلیِ غرب نیستند. دولتی که به نمایندگی از آنها سخن میگوید
دارای یکی از قویترین ارتشهای دنیا و تنها زرّادخانه اتمی منطقه است. جنایات ۷ اکتبر ممکن است یادآور پوگرومهای [ضد یهودی در
اروپا] باشد اما اسرائیل [دیگر مانند مناطق بیدفاع یهودی نشین در غرب روسیه تزاری
که شاهد پوگرومهای فراوانی بود] نیست.
همانگونه که مورخ
ایتالیایی، انزو تراورسو، مینویسد، یهودیان «اکنون جایگاه بینظیری در خاطره جهان
غرب دارند. به رنجها و مشقات آنها اذعان میشود و [برای ممانعت از تکرارشان] قانون
وضع میشود، گویی یهودیان همواره باید موضوع قانونگذاری ویژه باشند.» با توجه به
تاریخ آنتیسمیتیزم [ضدیت با یهود] در اروپا نگرانیهای غرب درباره زندگی یهودیان
کاملا قابل درک است. اما آنچه انزو تراورسو «مذهب عُرفی هولوکاست» مینامد به
قیمت حذف نگرانی از وضع مسلمانان و هر گونه مواجهه صادقانه با مساله فلسطین تمام
میشود. ... به قول امه سِزِر «استعمار به تمدنزدایی از استعمارگر میانجامد.
استعمارگر را در معنای واقعی کلمه بیرحم میسازد.»
... از زمان حمله حماس،
دولت بایدن طرحهایی برای انتقال جمعیت [از جمله انتقال فلسطینیهای غزه به صحرای
سینا در مصر] مطرح کرده که میتواند منجر به نکبه دیگری شود. ... آمریکا همچنین
سلاح و مهمات برای کمک به حمله اسرائیل به غزه به این کشور ارسال کرده و دو ناو
هواپیمابرش را به شرق مدیترانه فرستاده است تا به همپیمانان منطقهای حماس، یعنی
ایران و حزبالله لبنان، هشدار دهد. ... [رفتار آمریکا که ظاهرا به قصد پیشگیری از
گسترشجنگ صورت گرفته] شاید از نظر استراتژی انتخاباتی بایدن منطقی باشد اما ممکن
است نتیجه معکوس دهد و به گسترش جنگ و منطقهای شدن آن بیانجامد.
... پوشش دوگانه جنگ در
مطبوعات غربی را میتوان به شکل معکوس در جهان عرب و بخش بزرگی از جنوب جهانی
دید، جاییکه مطبوعات به دورویی آمریکا اشاره میکنند که از اوکراین در مقابل
تجاوز روسیه حمایت میکند اما از برخورد با حمله اسرائیل علیه فلسطینیها اجتناب
میورزد. ... در کشورهایی که سابقه مبارزه علیه استعمار، استیلای سفید و آپارتاید
را دارند، مبارزه فلسطینیها برای استقلال تحت شرایطی به غایت نابرابر، طرفداران
زیادی دارد. در کنار آنها، تحسینگران حماس در طیف چپ «استعمارزدا» [decolonial]، که بسیاریشان در دانشگاههای غرب جا خوشکردهاند، قرار دارند.
برخی از آنان ... خشونت حماس را همچون شکلی از عدالت ضداستعماری از نوعی که
[گویا] فرانتس فانون در فصل آغازین و بحثبرانگیز کتاب «دوزخیان روی زمین» با
عنوان «درباره خشونت» ترویج کرده توصیف میکنند. نویسنده سومالیایی-آمریکایی، نجمه
شریف، در تویتر نوشت: «شماها فک میکردین استعمارزدایی
[decolonisation] یعنی
چی؟ حس درونی؟روزنامه؟ مقاله؟ بازندهها.» برخی دیگر گفتند جوانانی که در کنسرت
«قبیله نُوآ» بودند حقشان بود که آن بلا سرشان بیاید چرا که آنقدر وقیح بودند که
در چند کیلومتری غزه جشن و سرور برگزار کرده بودند.
این البته کاملا درست
است که فانون مروج مبارزه مسلحانه علیه استعمار بود اما او استفاده از خشونت از
سوی سوژه مستعمرهشده [علیه استعمارگر] را به مثابه «سمزدایی» [disintoxificating]، و نه «تطهیر» [cleansing]، که یک اشتباه ترجمهای رایج است، توصیف میکند. درک او از اشکال
قاتلانهترِ خشونت ضد-استعماری درک یک روانپزشک بود؛ [و در آن مقام موضع او]
تشخیص یک بیماری انتقامجویانه زاده از ظلم استعماری بود و نه تجویز آن. او مینویسد،
این طبیعیست که «همان کسانی که مدام به آنها گوشزد شده که آنها تنها زبان زور را
میفهمند، اکنون تصمیم بگیرند که به زبان زور سخن بگویند.» با اشاره به تجربه
پدیدارشناسانه مبارزین ضد-استعماری، فانون مینویسد که در مراحل آغازین قیام
«زندگی تنها میتواند از جسد در حال پوسیدن استعمارگر تحقق یابد.»
تحسینگران حماس در طیف
چپ «استعمارزدا» [decolonial]، که بسیاریشان در دانشگاههای غرب جا خوشکردهاند، قرار دارند.
برخی از آنان ... خشونت حماس را همچون شکلی از عدالت ضداستعماری از نوعی که
[گویا] فرانتس فانون در فصل آغازین و بحثبرانگیز کتاب «دوزخیان روی زمین» با
عنوان «درباره خشونت» ترویج کرده توصیف میکنند.
اما در عین حال فانون
با الفاظی ترسناک از ترومای جنگ مینویسد از جمله از ترومایِ تجربه شده توسط
مبارزان ضد-استعمار که به کشتن غیر نظامیان مبادرت کرده بودند. فانون در سطوری که
معدودی از تحسینگران معاصرش نقل میکنند هشدار میدهد که:
نژادپرستی، تنفر، و
"میل مشروع به انتقام" به تنهایی نمیتواند یک جنگ رهاییبخش را
بپروراند. این برقهای آگاهی که تن را به یک پهنه تلاطم پرت میکنند و آن را به یک
حالت مریض و رویاگونه که در آن دیدنِ دیگری سرگیجه میآفریند و در آن سلولهای خون،
تشنه به خون دیگری هستند، این خشم عاشقانهی مراحل اولیه، از هم میپاشد اگر به
تغذیه از خود رها شود. صد البته توهین و تحقیرهای بیشمار نیروهای استعمارگر عوامل
احساسی را وارد مبارزه میکند و به مبارزان دلیل دیگری برای تنفر [از استعمارگر] و
انگیزه دیگری برای تعقیب و کشتن "استعمارگر" میدهد. اما، هر روز که میگذرد،
رهبران در مییابند که تنفر یک پروژه [سیاسی] نیست.
فانون معتقد بود که
برای سازمان دادن یک جنبش موثر، مبارزان ضد-استعمار میبایست بر میل به انتقام
فایق آیند و به پرورش آن چه مارتین لوترکینگ، به نقل از راینهولد نِیبور، یک
«انضباط روحانی بر ضد تنفر» مینامد، بپردازند. در راستای این تعهد، دیدگاه فانون
از استعمارزدایی نه تنها مسلمانان تحت استعمار را برای رهایی از یوغ و ظلم استعمار
در بر میگرفت بلکه اعضای اقلیتهای اروپایی و یهودیان (که خود پیشتر جزو «بومیان»
الجزایر محسوب میشدند) را نیز پذیرا بود به شرط آن که آنان نیز به مبارزه برای
رهایی ملحق شوند. فانون در کتاب استعمار در حال احتضار با زبانی شیوا به قدردانی
از غیرمسلمانان الجزایر میپردازد؛ غیرمسلمانانی که به همراه رفقای مسلمانشان
آیندهای را تخیل کردند که در آن هویت الجزایری و شهروندی بر اساس آرمانهای مشترک
و نه مذهب یا هویت اتنیکی تعریف میشد. این امر که این دیدگاه [فانون] به دلیل
خشونت [استعمار] فرانسه و ناسیونالیسمِ اسلامگرایِ استبدادیِ جبهه آزادیبخش ملی
الجزایر از میان رفت یک تراژدیست که الجزایر هنوز از آن کمر راست نکرده است.
نابودی این دیدگاه، که مورد حمایت روشنفکرانی مانند ادوارد سعید و گروه کوچک اما
پر نفوذی از چپگرایان فلسطینی و اسرائیلی بود، به مردم اسرائیل-فلسطین هم به همان
اندازه صدمه زده است.
مورخ فلسطینی، یزید
سایق، در ایمیلی برایم نوشته که:
آنچه مرا لبریز از هراس
میکند اینست که ما در یک نقطه عطف در تاریخ جهان هستیم. تغییرات عمیق و مداوم طی
حداقل دو دهه اخیر به عروج جنبشها (و دولتها)ی راستگرا و حتی فاشیستی منجر شدهاند.
از این رو من کشتار غیر نظامیان از سوی حماس را معادل تقریبی سارایوو در ۱۹۱۴ [زمانی که ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند منجر به آغاز
جنگ جهانی اول شد]، یا شاید «شب بلورین» [آلمان] در ۱۹۳۸ [ که آغازگر نسلکشی
یهودیان از سوی نازیها شد] تلقی میکنم و آنرا تسریعگر یا آغاز کننده روندهای
بسیار وسیعتری میبینم. در «مقیاسی کوچکتر» من از دست حماس بیاندازه عصبانیام به
این دلیل اساسی که تمامی آنچه را که ما دههها برایش مبارزه کرده بودیم از بین
برد. من از آنهایی هم دچار وحشتم که نمیتوانند خرد انتقادیشان را به کار
بیاندازند و بین ضدیت با اشغالگری اسرائیل و جنایت جنگی تمایز قائل شوند، آنهایی
که آنچه را حماس در کیبوتزهای جنوب لبنان مرتکب شد نادیده میگیرند. قبیلهگرایی-اتنیکی.
فانتزیهای قبیلهگرایی-اتنیکیِ
چپ استعمارزُدا [decolonial left] به همراه بازخوانیهاشان از فانون و پوسترهای
پاراگلایدرها، واقعا بیمارگونه است. همانگونه که نویسنده فلسطینی، کریم کتّان، در
یک مقاله نافذ در [روزنامه] لوموند [فرانسه] مینویسد ظاهراً برای برخی از دوستان
خودخوانده فلسطینیها غیر ممکن گشته که «هم بگویند: کشتار از نوعی که در فستیوال
"قبیله نووآ" رخ داد وحشتناک و ظالمانه است، و هم اینکه اسرائیل یک قدرت
استعماری وحشیست». در عصر شکست و خانهنشینی که در آن افراطیترین صداها در رسانههای
اجتماعی بازتاب مییابند و تقویت میشوند، به نظر میرسد نوعی «کیشِ زور» بر بخشی
از چپ مستولی شده و همدردی با غیرنظامیان اسرائیلی را برایشان غیر ممکن کرده است.
نژادپرستی، تنفر، و
"میل مشروع به انتقام" به تنهایی نمیتواند یک جنگ رهاییبخش را
بپروراند. این برقهای آگاهی که تن را به یک پهنه تلاطم پرت میکنند و آن را به یک
حالت مریض و رویاگونه که در آن دیدنِ دیگری سرگیجه میآفریند و در آن سلولهای خون،
تشنه به خون دیگری هستند، این خشم عاشقانهی مراحل اولیه، از هم میپاشد اگر به
تغذیه از خود رها شود. فانون
اما کیش زورِ چپِ
رادیکال کم خطرتر است چون کم اثرتر از کیشِ زورِ اسرائیل و حامیانش به سردستگیِ
دولت بایدن است. برای نتانیاهو جنگ جاری نبردیست برای بقا؛ بقای اسرائیل و شخص
خودش. او در کل مانورهای تاکتیکی را ترجیح داده و از حملات تمام عیار نظامی پرهیز
کرده است. او هم رهبری چندین حمله علیه حماس را به عهده داشته و هم معمار تفاهم با
حماس بوده است، امری که وی آن را در یک جلسه اعضای حزب لیکود و عضو کِنِسِت
[پارلمان اسرائیل] در ۲۰۱۹
اینگونه توجیه کرد: «هر کسی که میخواهد مانع تشکیل یک دولت فلسطینی شود باید
حماس را تقویت کند و انتقال پول به حماس را تسهیل کند». نتانیاهو این مساله را
فهمیده بود که تا زمانی که حماس بر غزه حاکم باشد هیچ گونه مذاکرهای درباره
تشکیل دولت فلسطینی ممکن نخواهد بود. حمله حماس نه تنها این شرطبندی او بر سر
امکان تداوم یک توازن شکننده بین اسرائیل و غزه را نابود کرد بلکه در زمانی رخ داد
که وی سرگرم مقابله با اتهامات مربوط رشوهخواری علیه خودش و نیز یک جنبش اعتراضی
که جرقهاش را طرح خود او برای تقلیل قدرت قوه قضائیه و بازسازی نظام سیاسی بر
اساس [مدل مجارستان تحت رهبری ویکتور] اوربان بود. نتانیاهو که مضطربانه در صدد
جبران این شکستهاست خود را به به میانه این جنگ انداخته است؛ جنگی که او همچون
«نبرد بین فرزندان نور و فرزندان تاریکی، نبرد بین انسانیت و قانون جنگل» توصیف میکند.
شهروندان فلسطینی اسرائیل نگرانند که حملاتی شبیه به آنچه که در ماه مِی ۲۰۲۱ در جریان «انتفاضه وحدت» رخ داد از سوی باندهای
یهودی [راست افراطی] علیه آنها تکرار شود. اما مردم غزه نه تنها مجبورند هزینه
حمله حماس را بپردازند بلکه بار دیگر مجبورند هزینه جنایات هیتلر را نیز بپردازند.
ارجاع اجباری به هولوکاست تبدیل به یک «گنبد آهنین» ایدئولوژیک شده که همچون سپری
از اسرائیل در مقابل هر انتقادی حفاظت میکند.
هدف نهایی نتانیاهو
چیست؟ پاسخ به این پرسش غیر ممکن است. علیرغم تمام تلاشهای اسرائیل برای جلوه
دادن حماس به عنوان شاخهای از داعش و با وجود اینکه حماس مرتجع و خشن است، اما
[واقعیت این است که] حماس یک سازمان ناسیونالیست اسلامگرا و بخشی از جامعه فلسطینیست
و نه یک فرقه نیهلیست. حماس از یاس و نامیدی ناشی از اشغالگری [اسرائیل] تغذیه میکند
و نمیتوان آن را به سادگی نابود کرد؛ به همان ترتیب که فاشیستهای افراطی کابینه
نتانیاهو هم بخشی از جامعه اسرائیلاند و نمیتوان به سادگی از میانشان برداشت
(این وضعیت درباره تروریستهای «ایرگون» [یک گروه مسلح صهیونیستی] که در دهه
۱۹۴۰ دست به بمبگذاری و
کشتار زدند هم صادق است). قتل رهبران حماس مانند شیخ احمد یاسین و عبدالعزیز
الرانتیسی در ۲۰۰۴ تاثیری بر گسترش نفوذ
حماس ننهاد و حتی آن را تقویت کرد. پس آیا نتانیاهو فکر میکند میتواند از طریق
بمباران فلسطینیها را وادار کند که سلاحها و خواستشان برای تشکیل دولت
[فلسطینی] کنار بگذارند و تسلیم شوند؟ بارها و بارها گفته شده که نتیجه
تغییرناپذیرِ[تشدید خشونت علیه فلسطینیها] به وجود آمدن یک نسل خشمگینتر از
مبارزان فلسطینیست. اسرائیل آنگونه که رهبران حماس پس از حمله ۷ اکتبر و شادیکنان از کشتن سربازان اسرائیلی در
تختخوابهایشان نتیجهگیری کردند یک ببر کاغذی نیست. اما اسرائیل به شکل فزایندهای
ناتوان از تغییر مسیر است چون الیت سیاسی حاکم بر آن فاقد تخیل و خلاقیت لازم برای
پیگیری یک توافق پایدار است، بماند که این الیت سیاسی فاقد حس عدالت و اهمیت دادن
به کرامت انسانی مردمان دیگر هم هست.
... واقعیت گریزناپذیر اینست که اسرائیل نمیتواند مقاومت فلسطینیها را با خشونت خاموشکند، به همان ترتیب که فلسطینیها نمیتوانند برنده یک جنگ رهاییبخش از نوع الجزایر باشند: یهودیان و عربهای اسرائیل محکوم به همزیستی هستند مگر آنکه اسرائیل، که طرف بسیار قویتر این قضیه است، تمامی فلسطینیها را برای همیشه تبعید کند. تنها یک راه حل سیاسی که اسرائیلیها و فلسطینیها را به عنوان شهروندان برابر به رسمیت میشناسد و امکان یک زندگی آزاد و صلحآمیز را در یک کشور واحد یا در دو کشور مستقل، یا یک فدراسیون [شامل دو کشور مستقل] فراهم میکند، میتواند مردمان اسرائیل و فلسطین را نجات دهد و مانع وقوع یک نکبه دیگر شود – امری که برخلاف تکرار هولوکاست، که تنها یک توهم تروماتیک است، یک احتمال واقعیست. تا زمانیکه از چنین راهحلی اجتناب شود وخیمتر شدن اوضاع و وقوع یک فاجعه حتی بزرگتر تقریبا حتمیست.
«وبسایت زمانه»