بلوچستان: قشر متوسط تحصیلکرده بلوچ سرگردان بین ترس، تردید و امید
ایوب حسین بر (هوشنگ نورائی)
اکنون یک قشر متوسط بزرگ تحصیلکرده با ظرفیت بالائی در استان سیستان و بلوچستان وجود دارد که در شرایط مناسب می توانند منشا تحولات مهمی در این منطقه توسعه نیافته شوند. نمی توان این قشر متوسط را از نظر موقعیت و منافع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی همگون تصور کرد ولی دوران جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» و شرایط بعد از افت آن بعضی از خصلت های این قشر را بطور روشنتری در معرض نمایش قرار داد.
از این رو من در این جا به خصلت های کلی گروه های فوقانی این قشر اشاره می کنم. تا آنجا که بدلایل بر می گردد، یک لحظه هم نباید سیستم توتالیتاریستی و سرکوب مداوم را در ایران بعنوان مانع اساسی در پیدايش و رشد نهادهای سیاسی و مدنی مستقل بطور کلی و در میان قشر متوسط تحصیل کرده بطور اخص نادیده گرفت. ولی نمود رخوت این قشر در بلوچستان شاید بیش از هر جای دیگر کشور به چشم بخورد.
با وجود رشد بی سابقه خود، این قشر متوسط بندرت توانسته است راهی برای ابراز وجود نسبتا مستقل پیدا کند. بندرت درجهت ایجاد تشکل های مستقل ( مثلا تشکیل انجمن ها و اتحادیه ها معلمان، دانشجویان، شاعران، نویسندگان، هنرمندان و غیره، البته در رابطه سازنده با کل کشور) قدم بر داشته و در یک چهارچوب انتقادی و ترقی خواهانه سیاست مستقلی را دنبال کند.
قشر متوسط روشنفکری عمدتا در جهت انتقاد از روابط قدرت نرفته بلکه در حاشیه قدرت های مسلط محلی آویزان بوده است. آنها بندرت در تلاش ساختن خود به عنوان شهروند بوده اند و عمدتا با دیدن خود به عنوان موجوداتی محقر، مظلوم و محروم و مورد اغماض و قابل ترحم قومی و یا مذهبی در حد رعایای تسلیم پذیر مانده اند. جائی که تلاش کرده اند از میان رعایا سر به بیرون بکشند تنها خواسته اند همچون یک قشر زیر دلال در کنار سرداران و مولوی ها محل مورد پذیرش قرار بگیرند. آنها حق خود را نه جزئی جدا ناپذیر از حقوق شهروندی در کشور، بلکه در حد یک لطف و بخشش اربابی از بالا دیده اند. در مطالبات و انتقادات خود آنها به مسائل کلان ملی - کشوری نپرداخته و خود را اغلب به مسائل کوچک محلی و گسیخته از ارتباط با کل ساختار قدرت ( و نه صرفا مرتبطـ با دستگاه اجرائی) محدود کرده اند. بر این اساس بدنبال تحولات کلان نرفته بلکه خود را تنها به تغییر کوچک ( منظور این نیست که تغییر کوچک هیچ اهمیتی نداشته باشد) محدود کرداند.
در پروسه چنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» فرصت نسبتا مناسبی فراهم شد که آنها بتوانند ترس و رخوت را کنار بگذارند و فعالانه وارد جامعه سیاسی و مدنی شوند و تا حدودی هم این چشم انداز دیده می شد و این طور هم شد، ولی رده های فوقانی این قشر نه تنها عملا به این سو نرفتند بلکه ترس زائدالوصفی آنها را فراگرفت به طوری که به سکوت پناه بردند و یا خود را پشت سر مولوی عبدالحمید پنهان کردند. بعضی هم هر جا فرصت شد و به چنگ زدن به شرق زدگی حکومتی همصدا با نیروهای امنیتی به گفته خود به غربگرایان و باصطلاح خود "معاندان" تاختند تا همان تئوکراسی فاسد و ورشکسته رانتی را با اندکی لعاب سنی گری و حتی طالبان گونه به عنوان آلترناتیو سازش گرا نجات بدهند. جالب این است که بعضی با شیوه ای پوپولیستی به این تصور دامن زدند که رخوتی وجود ندارد و پیشرفت روشنفکران را در فاصله گیری شان از هرگونه ایدئولوژی می دانستند. این ایدئولوژی زدائی عامیانه و غیر انتقادی ( و نه انعطاف پذیری و تعدیل در ایدئولوژی جامع و درک انتقادی از آن) توان جهت گیری سیاسی مستقل را از آنها سلب و آنها را در جهت بی ثباتی و تزلزل می انداخت.
قبل از جنبش مهسا می توان گفت قشر متوسط الیت بلوچ و سنی عمدتا تحت سیطره نهاد مکی به رهبری مولوی عبدالحمید بود. کسی نمی توانست حتی شغل رده متوسط مدیریتی و یا نمایندگی مجلس و شوراهای شهر را بدون تائید مولوی عبدالحمید و یا مولوی های نزدیک و وابسته به او در شورای هماهنگی اهل سنت استان و نیز سرطابفه ها که عمدتا در همین راستا و عمدتا نزدیک به مولوی بودند کسب کند. اما با بر آمد جنبش انقلابی مهسا اکثریت به اصطلاح نخبگان این قشر (بویژه نمایندگان مجلس) به سطخ ورشکستگان سیاسی فرو غلتیدند چون مهمترین کانال های حمایت محلی که در دست مولوی بود از عملکرد دلالی سابق خود باز مانده بود.
البته الیت قشر متوسط شیعه و عمدتا سیستانی و غیر محلی، موقعیت متفاوتی داشتند و با دستگاه قدرت نظامی، امنیتی و ایدئولوژیک مستقیما مرتبط و وارد معامله می شدند (مثلا حسینعلی شهریاری ، دهمرده و مالکی که نقش بسیار مخرب سیستم در ایجاد تخاصم بین سیستانی و بلوچ و یا شیعه و سنی را رهبری می کردند ). و در این میان تعدادی از بلوچ های قشر متوسط سنی هم بوده ا ند که با توجه به سوابق بسیجی خود و یا یا بر خاسته از خانواده های به اصطلاح شهید و یا به اصطلاح ایثارگر امنیتی کمی بالا آمدند و بعضی از مردم هم بخشی از این افراد را اهل تقیه می نامیدند. قشر آخر نیروئی بغایت فرصت طلب بوده اند که بزعم بعضی از منتقدان محلی در ظاهر سنی ولی در باطن شیعه شده بودند تا موقعیت بالاتری در سطح فرمانداری و مدیریت استانی و یا بالاتر بگیرند. این ها، به گفته یک فرد مطلع ، حتی برای نزدیک شدن بدستگاه سیاسی - ایدئولوژیک و امنیتی شیعی، و بیان وفاداری به این دستگاه، در محافل خصوصی خود در میان دختران بلوچ سنی صیغه شدن را که در میان سنیان امری بسیار منفور است، تبلیغ می کردند. از اینجا باز هم می بینیم که آنچه در این میان روابط و جایگاهها ی این قشر متوسط را هم تعریف می کند، پذیرش دین به مثابه ایدئولوژی سیاسی است. ایدئولوژی رسمی و دولتی اساس تعریف این جایگاه هاست ولی در سطح مغلوب هم سنی گری و در اینجا مشخصا دئوبندیسم به رهبری مولوی عبدالحمید بطور نسبتا سازمان یافته ای نقش یک ایدئولوژی غیر رسمی را در استان بازی می کند. و تا جائی هم که نقش یک عامل دلالی در تامین وحدت مورد نیاز رژیم را ایفا کرده به بازی گرفته شده و از امتیازاتی هم برخوردار بوده است.
اکنون هم بخشی از قشر بالای طبقه متوسط که با همین شیوه های در آمیخته با ترس و امید، به شدت محافظه کار و متزلزل شده و تنها به این می اندیشند که چگونه جایگاه های خود را حفظ و یا کمی ارتقا بدهند. کمتر می توان تردید کرد که آنها هرگز و یا بندرت در تظاهرات و اعتراضات خیابانی شرکت کرده و یا صریحا از اعتراضات و حقوق زنان حمایت کرده و رژیم را محکوم و به قربانیان جمعه های خونین زاهدان و خاش مراجعه کرده و از آنها دفاع کرده باشند. آنها جرات نمی کنند خواهان لغو اعدام و آزادی همه زندانیان سیاسی و آزادی بدون قید و شرط سیاسی، عقیدتی، مطبوعاتی و غیره بشوند.
پس از جنبش مهسا و کاهش موج انقلابی، این قشر احساس کردند مولوی دیگر توان دڤاع از آنها را چه در گرفتن و چه حفظ مشاغل ندارد و از این جهت با ترس و دلهره زیاد سعی می کردند بطور شرمگینانه ای همراه و یا به موازات سرطایفه های دلال و عده ای از سرمایه داران رانت خوار و تعدادی از مولوی های نزدیک بدستگاه امنیتی، به عنوان میانجی ظاهر شده و بیشتر به دستگاه دولتی و امنیتی مراجعه کنند بدون آن که ارتباط خود را با مولوی عبدالحمید قطع نمایند و یا علیه او به طور آشکار سخنی بمیان آورند. اما این تلاش آنها اساسا کمکی برای گسست از پروژه رعیت پروری رژیم در منطقه نمی کند. از این جهت اگر در گذشته رژیم برای رعیت پروری امنیتی بر دو پایه مولوی ها و سر طایفه ها تکیه می کرد اکنون احتمالا سعی می کند پایه دیگری از قشر متوسط تحصیلکرده به عنوان پایه سوم، تا حدی که خطری نداشته و قابل مهار باشد، ایجاد کند. انتخابات دوره ۱۴ ریاست جمهوری چنین شرایطی را فراهم کرد.
وقتی انتخابات مجلس ۱۴۰۲ شروع شد به جز عده ای که از قبل به دستگاه امتیتی و اطلاعاتی وصل بودند کسی بوسیله شورای نگهبان تایید نشد و بخش مستقل تر قشر متوسط و نهاد مکی هم تمایلی به مشارکت نداشتند و صحنه اساسا در دست دستگاه امنیتی و دلالان سر طایفه ای بود. اما با کشته شدن اسرار آمیز رئیسی که علیرغم تایید اولیه مولوی عبدالحمید از او در انتخابات ۱۴۰۰، در میان مردم سنی بلوچ هم بسیار منفور شده بود، انتخابات زود رس دوره چهاردهم با بیشترین مکانیسم های مهندسی شده شروع شد. سیستان و بلوچستان هم بعد ازکشتارهای خونین زاهدان و خاش و تداوم اعتراضات گسترده در ارتباط با جنبش «زن، زندگی،آزادی» و نیز حساسیت بیش از حدی که نسبت به موقعیت مولوی عبدالحمید ایجاد شده بود به عنوان بحرانی ترین و حساس ترین منطقه ایران تبدیل شده بود.
با توجه به غلبه ترس و نا امیدی و برمتن تبلیغات گسترده رژیم که گویا مشروعیت خود را باز یافته و بر بحرانها غلبه کرده ، بخش مهمی از قشر الیت سنی این استان و مولویـهای تحت رهبری مکی و از جمله خود مولوی عبدالحمید احساس می کردند "منزوی" شده اند. آنها بحران را در این دیدند که رابطه اشان با دستگاه رسمی دولتی ضعیف و یا قطع شده و در این میان آنها بازنده شده اند. با چنین دیدگاهی خصلت ضد.دموکراتیک، توتالیتریسم و سیاست های فاشیستی و ضد زن سیستم را فراموش کردند و به صورت پنهان و یا آشکار اما نه بصورت یک جبهه منسجم بسوی تایید انتخابات و روی آوری به کاندیداهای مورد نظر خود در ریاست جمهوری پرداختند.
بخشی از قشر متوسط تحصیل کرده با همین ترس و نا امیدی از قبل با این توجیه و یا شاید امید به میدان آمد که دولت از نهادهای مذهبی تحت رهبری مولوی عبدالحمید کاملا دست شسته و این وضع به آنها فرصت می دهد که خارج از کانال های مورد تایید مولوی مستقیما به دولت مراجعه کنند و یا حتی خود را سازمان بدهند( که آن را استقلال خود می نامیدند). بخشا از این زاویه به دو گروه از این قشر از تهران و از زاهدان پیوستند تا وارد میدان انتخاباتی شوند و از پزشکیان حمایت کنند. در همین میان نهاد مکی با رهبری مولوی عبدالحمید هم چه از طریق بعضی از افراد این گروه های قشر متوسط و چه بصورت مستقل، در دور اول با نوعی خجالت زدگی (موش و گربه بازی) و سپس در دور دوم به صورت علنی از پزشکیان حمایت کردند.
دلال های عمده شناخته شده سرطایفه ای و بخشی از مولوی های بسیار نزدیک به دستگاه امنیتی که در دور اول از جلیلی و یا قالیباف حمایت کرده بودند این بار عمدتا از جلیلی حمایت کردند ولی بر طبق گزارشات رسمی در منطقه بلوچ نشین سنی، این انتخابات فرمایشی هم بطور نسبتا فاحشی با شکست روبرو شدند.
اکنون دو گروه از مردان تهران و زاهدان و نیز مکی به رهبری حافظ اسمعیل ملازهی داماد و نماینده مولوی عبدالحمید به نحوی در کشمکش و رقابت اند که به منابع شغلی و طبعا مادی و ارتباطی بیشتری دست پیدا کنند. اما واقعیت این است که منطقه همچنان امنیتی تلقی شده و فیلتر دستگاه امنیتی تعیین خواهد کرد که چه کسانی و کجا به موقعیت های کم اهمیت دست بیابند و در همان حال این دستگاه مخوف از شکافی که بین آنها در حال رشد بوده بهره برداری کند، بدون آنکه پایه سرطوایف را که در دور و بر خود بسیج مسلح دارند قربانی نماید.
این شیو ه های رعیت پروری از بالا ( دستگاه امنیتی و سیاسی دولتی) و رعیت پذیری محلی از پائین (سر طوایف و مولوی ها و اکنون بخشی از قشر متوسط) عملا رشد جنبش مستقل مدنی و سیاسی را در منطقه بسیار محدود و به ارتباطـ مؤثر مردم این منطقه با مردم معترض ایران و منجمله مبارزات قهرمانانه زنان، ضربه جدی خواهد زد و چه بسا بخشی را هم بسوی یک رادیکالیسم قومی و یا مذهبی - جهادی براند.
نمی توان در میان این همه ترس، آنهائی را که با امید به میدان می آیند نادیده گرفت ولی شکست اراده و عدم حساسیت و بی تفاوتی نسبت به جنایات رژیم و نادیده گرفتن شکاف های وحشتناک طبقاتی در کشور و این استان و نیز نادیده گرفتن جنبش «زن، زندگی، آزادی» از طرف بخشی از این قشر متوسطـ تحصیلکرده چیزی در حد دامن زدن به یاس، فساد اخلاقی و نابود شدن کمترین تعهد روشنفکری و عادی سازی جنایات رژیم اسلامی است. در چنین شرایطی است که فاشیسم امکان می یابد از این راه هموار برای یارگیری و تسلط استفاده کند. چنین شرایط ترسناکی را نمی توان جدی نگرفت چون در چنین حالتی اندیشه عقلانی هم فلج می شود و همه چیز بسادگی بنام واقعیت توجیه می شود چیزی که یک روشنفکر با درکی انتقادی از واقعیت باید از تسلیم شدن به آن سر باز بزند.
ایوب حسین بر (هوشنگ نورائی) – لندن- ۱۱ اوگوست ۲۰۲۴