آخرین «وصیتنامه» انگلس
یک کمدی تراژدیک
نویسنده: هال دریپر
برگردان: ح.آزاد
توضیح مترجم:
از دیرباز در بسیاری از محافل سیاسی و آکادمیک (بهعنوان نمونه کولتی، کولاکوسکی و مایر)* چنین شایع شده است که گویا انگلس در اواخر عمر از استراتژی انقلابی در راه رسیدن به سوسیالیسم دست کشیده و به استراتژی گذار تدریجی و آرام، از طریق صندوق رای و راه پارلمانی روی آورده بود. این اتهام موارد متعددی را در برمیگیرد که مشهورترین آن مقدمه انگلس در سال 1895 بر "جنگ داخلی در فرانسه " اثر مارکس میباشد.هال دریپر در نوشتهی زیر که با کوشش و همکاری ا.هابرکرن در مجلد پنجم از مجموعه 5 جلدی " نظریه انقلاب کارل مارکس " به چاپ رسیده است، تلاش میکند تا تحریف و وارونه نشان دادن نظرات انگلس را از طرف رهبری حزب سوسیال دموکرات آلمان برملاکند، کسانی که در عین حال از دوستان و همکاران نزدیک انگلس محسوب میشدند.
***
یکصد سال پیش رهبری حزب سوسیال دموکرات آلمان از جمله اکثرهمکاران سیاسی نزدیک انگلس، فرآیندی را آغاز کردند که انگلس و در ادامه آن مارکس را بهعنوان طرفداران اصلاحات مسالمتآمیز در مقابل انقلاب قهرآمیزمعرفی کنند.
آنها در این کار به میزان قابل ملاحظهای موفق بودند. روزا لوکزامبورگ این ادعا را باور کرده بود. اگر چه او حس میکرد که در این قضیه چیزی درست نیست.[1] چگونه یک اقدام برای انتشار اخبار خلاف واقع در جزئیات چنین موفقیتآمیز عمل کرده است؟ حتی در شرایط کنونی یعنی شصت سال بعد از آنکه دیوید ریازانف اسناد اصلی این ماجرا را منتشر کرده است، تاریخنگاران مشهورهمان افسانه قدیمی را تکرار می کنند.[2] بدتر اینکه حتی به اصطلاح مدافعین انگلس نیز معمولا به سرهمبندی ماجرا میپردازند و اغلب وقایع را به غلط تفسیر میکنند و یا آنقدر خلاصه و ناقص که خوانندگان را گمراه میکند. من هیچگاه به یک گزارش کامل از این داستان برخورد نکرهام. هرچند در این زمینه ادبیات فراوان است و من نمیتوانم ادعا کنم که همه آنها را خواندهام. قطعا پرخوانندهترین گزارشها حاوی برداشتی است متقاوت از آنچه که در اینجا ارائه میشود.
1 - ریچارد فیشر و دوستان قلابی دیگر
بلافاصله بعد از به پایان رسیدن " قانون ضدسوسیالیستها " در سال 1890، انگلس حملهای را علیه جناح راست حزب آغاز کرد. جناحی که تحت تاثیر آموزشهای فردیناند لاسال در تلاش برای سازش با دولت پروس بود. در ابتدا رهبری حزب از جمله آگوست ببل که انگلس به او بسیار ارج مینهاد با حملهای از طرف انگلس عقب نشینی کرد.[3] حزب نیز بهطور کلی روحیهای رزمنده داشت و به سمت چپ متمایل بود. موفقیتهای انتخاباتی در دوره "قانون ضدسوسیالیستها " و بویژه پیروزی حزب در سال 1890 که جناح راست آنرا دلیلی برای امکان تحول قانونی و مسالمتآمیز امپراتوری " هوهن زولرن " ارزیابی میکرد، تنها اشتهای طبقه کارگر را برای امتیازهای بیشتر تحریک کرده بود. اما بهقول ساموئول گومپرز آنها بیشترمیخواستند.
اما طبقات حاکم آلمان آماده دادن امتیازات بیشتر نبودند. اگر چه در هراس از طبقه کارگر آنها همگی متحد بودند، اما برای سرکوب جنبش کارگری به جناحهای مختلفی تقسیم میشدند. در نگاه اغلب صاحب نظران و نه تنها انگلس که همواره خوشبین بود، اوضاع در حال رسیدن به نقطهی تعیین کنندهای بود. در چنین فضای سیاسی، رهبری سوسیال دمکراتها نمی توانست انگلس و سنت انقلابیای که او و مارکس نمایندگی می کردند را نادیده بگیرد.
چند سال بعد از اختلافات سال ۱۸۹۰، هئیت اجرایی سوسیال دمکراتها با دلجویی خواهان جلب همکاری انگلس و بویژه برنامه مشترکی برای انتشار آثار سیاسی مارکس شد.[4] داستان ما با دعوت ریچارد فیشر در ژانویه 1895 آغاز میشود که از انگلس خواست برای ترجمه آلمانی سلسله مقالات مارکس تحت عنوان " مبارزه طبقاتی در فرانسه " مقدمهای بنویسد. اگرچه مکاتبات کامل انگلس و کمیته اجرایی حزب را در دست نداریم اما بر اساس مدارک موجود، دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم انتشار مقدمه از طرف کمیته اجرایی هدفاش تحریف شکل و محتوی انقلابی این مقالات بوده است. کاملا برعکس انگیزه بلاواسطه انتشار این مقدمه تهدید اجرای مجدد " قانون ضد سوسیالیستی " در سال 1894 بود وکمیته اجرایی حزب میخواست قبل از غیرقانونی اعلام شدن اثر مارکس با استفاده از " قانون ضدسوسیالیستی "، آن را منتشر کند. واقعیتی که اکثر گزارشها و عملا تمامی آنها نادیده میگیرند این است که رهبری سوسیال دمکراتها درآن مقطع خواهان سازش با حکومت نبود و حزب دورهی جدیدی از فعالیت زیرزمینی را پیشبینی میکرد. این دلیلی بود برای احتیاط فوقالعاده در مورد مقدمه انگلس و درعینحال علتی برای آن که انگلس با بیمیلی سانسور مقاله را بپذیرد. اما همزمان فرصت طلبی عناصری در حزب را نشان میداد که خواهان سازش با سلطنت بودند.
در فاصله یک سال انگلس بهطور ناگهانی چشم از جهان فروبست و تهدید غیرقانونی شدن حزب نیز دیگر وجود نداشت. حزب سوسیال دموکرات نیز به یک دوره چهل ساله طولانی از فعالیت مسالمتآمیز قدم گذاشت و هنگامی که مجددا با مساله " غیرقانونی شدن " مواجهه شد، دیگر آن حزب سابق نبود.
رهبری حزب با وجود روحیه نسبتا مبارزه جویانه در سال 1895، مقدمهی انگلس را بیش از حد افراطی ارزیابی میکرد. نسل های بعدی سیاست انتخاباتی را بهعنوان نکته اصلی مقدمه ارزیابی میکردند. اما رهبری حزب سوسیال دموکرات مساله را اینطور نمیدید. ریچارد فیشر که در این مورد رابط اصلی با انگلس بود اعتراض خود به مقدمه را در نامهای به تاریخ ششم مارس 1895 چنین طرح کرد:
" شما خواهید پذیرفت که یک مخالفِ بهانهجو در نشاندادن این نکته با مشکلی روبرو نمیشود که جوهر استدلال شما عبارت است از:1- پذیرفتن این مطلب که در شرایط کنونی نمی توانیم انقلاب کنیم، چون هنوز به اندازه کافی قوی نیستیم و ارتش هنوز به اندازه کافی تحت تاثیر نظرات ما قرار ندارد -استدلالی که خود نیاز به اثبات دارد و به نفع لایحهی ضد سرنگونی است. 2 - در صورت جنگ یا هر دشواری جدی دیگر ما مانند کمون در برابر حمله دشمن پرچم قیام را بر میآفرازیم." [5]
نگاه انگلس در بارهی شورش نظامی که اصراری به کتمان آن نداشت، کمیته اجرایی را عصبانی میکرد.
انگلس که در لندن اقامت داشت، تصور نمی کرد که به دلایل تاکتیکی باید بر نکتهای پافشاری کند که رهبران حزب در آلمان از تبدیل شدن آن به بهانهای برای سرکوب وحشت داشتند. اگرچه انگلس خود این تهدید را حس نمی کرد اما به عقاید کسانی که در خط اول جبهه مبارزه میکردند احترام میگذاشت.
حذف آن بخش از مقدمه که انگلس با آن موافقت کرد، یک پاراگراف طولانی بود در باره احتمال یک جنگ جدی با سنگربندی پس از شورش ارتش. چون نوشته در مورد جنگ و سنگربندی زود هنگام هشدار میداد، به نظر میرسید که انگلس تاکتیک سنگربندی را بهطور کلی محکوم کرده است. اما این امر حقیقت نداشت. **(نگاه کنید به توضیح مترجم در آخر این مطلب) انگلس با حذف بخشی از نوشتهاش موافقت کرده بود و به این ترتیب به شریک جرم ناخواسته بدفهمی نظرات خود بدل شده بود و از سوی دیگر کمیته اجرایی با انتشار مقدمهای موافقت کرده بود که به نظر فیشر پیام اصلی در باره سرنگونی را دست نخورده باقی میگذاشت. تنها راه حل بعد از درخواست مقدماتی نگارش آن میتوانست صرفنظر کردن از انتشار آن به طور کامل باشد.
در این مرحله انگلس با بیان معتدلتری نسبت به آنچه که او واقعا در باره مساله سنگربندی باور داشت، موافقت کرده بود، اما اطلاع از این موضوع مهم است که او فقط حذف بندی از نوشتهاش را پذیرفته بود. چون بسیاری از مدافعین خوشنیت انگلس تلاش میکردند، ثابت کنند که متن تصفیه شده، بدون اطلاع وموافقت او انتشار یافته است. این نکته حقیقت ندارد و به همین دلیل کسانی که چنین ادعایی را طرح میکنند هم استدلال خود را بیاعتبار میکنند و هم بر اغتشاش و ابهام این واقعه میافزایند. جعل اصلی در زمانهای بعدی انجام گرفت و این نکتهای است که اغلب نادیده گرفته شده است
2 - گردش به راست ویلهلم لیبکنشت.
انگلس از احتیاط کمیته اجرایی حیرت زده و ناخشنود بود. او در نامهای به تاریخ 8 مارس 1895 به ریچارد فیشر، در باره چرخش سیاسی در نامه وی این پرسش را مطرح کرد:
" من تردیدهای عمیق شما را از تمام جهات ممکن در نظر گرفتهام اما با بیشترین حسن نیت ممکن هم نمیتوانم نیمی از آنچه را که شما در باره آن تردید دارید، درک کنم. با این وجود نمی توانم بپذیرم که شما قصد دارید با روح و جسم خود به قانونیت مطلق وفادار بمانید. پایبندی به قانونیت در هر شرایطی، پایبندی به قانونی است که وضعکنندگان خود آنرا زیر پا میگذارند. به بیان خلاصه گرداندن سمت چپ صورت در برابرکسانی است که به گونه راست شما سیلی زدهاند. هیچ حزبی در هیچ کشوری تا این حد به راست نچرخیده است که سلاح در دست مقاومت در برابر بیقانونی را رد کند ".
انگلس در ادامه گفت که برایش نه مسالهی عمومی قهردر برابر قانونیت، بلکه موقعیت ویژه آلمان در سالهای 1894-1895 مورد توجه است. یعنی شرایطی که در آن تمامی احزاب منتظرهستند که سلطنت در جهت برقراری شکلی از حکومت نظامی و تعلیق مجلس حرکت کند. در پارگراف بعد انگلس این نکته را با صراحت بیشتری طرح میکند:
" من باید دوستانم در خارج از آلمان را نیز درنظر بگیرم – دوستان فرانسوی، انگلیسی، سویسی، اتریشی، ایتالیایی و…آنها هم نوشتههای من را میخوانند. از نظر آنها من به هیچوجه نمیتوانم تا این حد سازشکار باشم [6] ".
درهمان دوران او در 28 مارس 1895 به لارا لافارگ می نویسد:
" من مقدمهای نوشتهام که احتمالا برای اولین بار در "زمان نو" (نشریه تئوریک سوسیال دمکراتها) منتشر میشود. این نوشته به نظرم تا حدی تحت تاثیر تمایلات اغراقآمیز دوستان برلینی قرار گرفته است مبنی بر اینکه حرفی زده نشود که بهانهای برای تصویب " لایحه سرنگونی " (Umsturzvorlage) در مجلس آلمان باشد. در شرایطی که من مجبورم بپذیرم [7] ".
هنوز انگلس به این سازش موقت با کمیته اجرایی نرسیده بود که ویلهلم لیبکنشت مقالهای در نشریه به پیش (Vorwنrts) تحت عنوان " امروزه چگونه میتوان انقلاب کرد " به نگارش درآورد. او در این نوشته با سرهمبندی دقیق تکههایی از مقدمه انگلس طوری جلوه داد که به نظر میرسید، حزب سوسیالیست قادر است سرمایهداری و سلطنت هوهن زولرن (Hohenzollern) را فقط با استفاده از صندوق رای سرنگون کند. دراینجا تاکید انگلس بر استفاده از حق رای عمومی نه تنها برای جلب اکثریت رای دهندگان بلکه برای کسب حمایت بخش تعیین کنندهای از ارتش، از قلم افتاد بود. انگلس خشمگین شد و در سوم آوریل در نامهای به لافارگ کل مشاجره را جمع بندی کرد:
" لیبکنشت مرا فریب داده است. او از مقدمه من به مقاله مارکس در باره فرانسه (1848-1850) هر چیزی را که به نفعاش بوده در تائید تاکتیکهای مسالتامیز و ضد قهربه هر قیمتی سرهمبندی کرده است. موعظهای که او این روزها مدتی است تکرار میکند، بهخصوص در این شرایط که قوانین سرکوبگرانه به مجلس برلین برده شده است. اما من آن تاکتیکها را برای شرایط کنونی آلمان و با احتیاط فراوان طرح می کنم. برای فرانسه، بلژیک، ایتالیا، اتریش چنین تاکتیکهایی به هیچ وجه نباید دنبال شود و برای فردای آلمان نیز غیرقابل اجرا است [8] ".
واکنش انگلس دراینجا تاکید بر انتشارکامل متن بود، که مورد توافق کمیته اجرایی " زمان نو " قرار گرفت. انگلس به روشنی حس میکرد که حتی در این شرایط انتشار کامل مقاله نیرنگ لیبکنشت را برملا میکند. او بیش از حد خوشبین بود. انگلس در نامهای به تاریخ اول آوریل 1895 به کارل کائوتسکی توصیه خود به لافارگ را تکرار کرد و قول داد " که لیبکنشت و تمام کسانی (ازجمله ببل و سایر اعضای کمیتهاجرایی) را که بدون گفتن کلمهای به من، امکان تحریف عقایدم را به او دادهاند، کاملا مورد شماتت وسرزنش قرار میدهم [9] ".
چنین نامهای (به کمیتهاجرایی) در دست نیست. به همین دلیل روشن است که نامههایی که در این تاریخ نوشته شدهاند از مکاتبات ببل و انگلس مفقود شدهاند. نامههایی که از انگلس به دست ما رسیده از پرونده خود انگلس نیست.[ [10 (پروندهای که هنگام مرگش به النور مارکس-اولینگEleanor MarxAveling از طریق او به ببل و برنشتین منتقل شد) ، بلکه نامههایی است از پرونده کائوتسکی و لافارگ. آیا برنشتین مکاتبات خود را تصفیه کرده بود؟ او قطعا فرصت و انگیزه این کار را داشت.
3 - برنشتین وارد میشود. تاب دادن یک سبیل بلند و سیاه
کمتر از یک سال بعد از مرگ انگلس (1895) برنشتین رهبری حزب سوسیال دموکرات را از لیبکنشت ناتوان و نالایق تحویل گرفت تا آن را از یک حزب انقلابی به حزبی بدل کند که قانونیت به هر بهایی را موعظه میکند. تکامل سیاسی برنشتین پیچیدهتر از آن است که در اینجا خلاصه شود. من این نکته را به شکل فشرده در مجلد آخر این اثر توضیح می دهم. (چنین نوشتهای در کتاب پنجم هال دریپر وجود ندارد. احتمالا بهعلت بیماری نتوانسته این کار را انجام دهد) آنچه که از نظر تاریخ تحریف مقدمه انگلس حائز اهمیت است ادعایی است که برنشتین در اثر خود تحت عنوان " پیششرطهای سوسیالیسم و وظایف سوسیال دموکراسی " (که به انگلیسی " سوسیالیسم تکاملی " ترجمه شده است) مطرح میکند. در این اثر مهمترین اظهار نظر " تجدیدنظرطلبانه " این است که " مقدمه مبارزه طبقاتی "آخرین وصیت نامه انگلس محسوب میشود و حزب را به کنارگذاشتن " انقلاب قهرآمیز " و پیروی از "تبلیغ آرام برای فعالیت پارلمانی " تشویق میکند. برنشتین ادعا میکند که این تمام آن چیزی است که او در سلسله مقالات خود در " زمان نو " در سال 1898مطرح میکند.
بخشی از استدلال برنشتین، یکسان انگاشتن "انقلاب قهر آمیز "یا صرفا " انقلاب " با سنت کودتاگری ژاکوبنی- بلانکیستی است. برنشتین مینویسد که مارکس و انگلس در ابتدا کودتاگر بودند و سپس این نظر را کنار گذاشتند و آخرین " وصیت نامه انگلس "انکار قاطع این دیدگاه است. این ادعا را او در فصل دوم کتاب خود طرح میکند. (این فصل در ترجمه انگلیسی پیتر گی Peter Gay حذف شده است(. [11] ادعای اینکه مارکس و انگلس زمانی طرفدار کودتاگری بودهاند، جعل مطلق است، این نکته در مجلد قبلی این اثر (جلد 4 هال دریپر) نشان داده شده است. [12] در اینجا این پرسش مطرح است: برنشتین تا چه حد در باره تاریخ مقدمه و نظر واقعی انگلس اطلاع داشت، حتی اگر فرض کنیم که پروندههای انگلس حاوی نسخهای از نامه او به لارا لافارگ نباشد که در آن انگلس به صراحت تحریف نظر خود توسط لیبکنشت (و از پیش تحریف برنشتین) را محکوم میکند. برنشتین علیرغم این موضوع، داستان اصلی را میدانست و آگاهانه آنرا مخفی میکرد.
این ادعا که مقدمه آخرین "وصیت نامه" انگلس محسوب میشود به کلی بیمعنی است چون انگلس نمیدانست که در حال مرگ است. حتی بعد از آنکه بیماری او بهعنوان مرحله نهایی سرطان تشخیص داده شد، این نکته را به او نگفته بودند. برنشتین از این نکته اطلاع داشت. او یکی از کسانی بود که از حقیقت شرایط جسمانی انگلس مطلع بود و آنرا از انگلس در حال مرگ مخفی نگاه می داشت.[13] انگلس در آن زمان در حال آماده کردن تعدادی از دست نوشته ها بود. مطمئنا او در این مقدمه، کلام آخر را راه پارلمانی به سوی سوسیالیسم نمیدید.
برنشتین سند سانسور نشده اصلی را در اختیار داشت (سند اولیه که در اختیار هئیت اجرایی قرار گرفته بود). کائوتسکی میدانست که نسخه اصلی به تقاضای کمیته اجرایی تغییر داده شده است. انگلس این نکته را به او گفته بود. او در سال 1899 برنشتین را بهعنوان وارث و ناشر ادبی آثار انگلس به چالش طلبید و از او خواست که نسخه اصلی را منتشر کند.[14] برنشتین به این چالش پاسخی نداد. اما در سا ل 1924 هنگامی که پرونده انگلس را به آرشیو حزب سوسیال دموکرات تحویل داد، نسخه اصلی نیز در آن موجود بود.
ما میدانیم که برنشتین نامه ریچارد فیشر به انگلس در 6 مارس 1895 را نیز در اختیار داشت. چون او خلاصهای از این نامه را درسال 1926 درنشریه "دفترهای ماهانه سوسیالیستی" منتشر کرد. و این نامه روشن میکند که انگلس به صراحت ادعای قابل اصلاح بودن امپراتوری هوهن زولرن به شکل مسالمتآمیز را رد کرده است.
بلافاصله بعد از مرگ انگلس برنشتین همکار ببل بود. بهخاطر داشته باشید که این دو بهعنوان وارثین و ناشرین ادبی آثار انگلس در نابود کردن پیشنویس به اصطلاح خیانتآمیز آموزشهای انگلس به مدافعین جمهوری فرانسه در سال 1870 با یکدیگر همکاری کرده بودند.[15] پس برنشتین باید از نامه ببل به انگلس در سال 1895 اطلاع داشته باشد که در آن ببل از تصمیم کمیته اجرایی به سانسورمقدمه انگلس بر انتشار "مبارزه طبقاتی در فرانسه" در همان سال، دفاع میکند.
و چگونه برنشتین خلاصهی نامه انگلس به لافارگ را بهعنوان مشارکت در بحث راجع به این سند نادیده میگیرد؟ سندی که در سال 1900 در نشریه سوسیالیست (Le Socialiste) انتشار یافت و در بالا به آن اشاره شد.
نتیجه قطعی این است که برنشتین آگاهانه و با هدف از موقعیت خود بهعنون ویراستار ادبی سواستفاده میکند تا به دلائل جدلی گزارش این بحث را تحریف کند.
4 - ریازانف پیشنویس نسخه اصلی انگلس را کشف میکند.
در سال 1924 دیوید ریازانف در نشریه "آرشیو مارکس و انگلس "مقالهای منتشر کرد.[16] او در این مقاله بحث بین کائوتسکی و برنشتین در سال 1899 را خلاصه کرد و گفت او (ریازانف) چند روز بعد از تحویل پروندههای انگلس به آرشیو حزب سوسیال دموکرات توسط برنشتین، نسخه گمشده در این بحث را پیدا کرده است. این نشریه (آرشیو مارکس و انگلس) نسخه اصلی را با بندهای حذف شده بهچاپ رساند. متاسفانه این کشف بیش از آنکه موضوع را روشن کند، موجب آشفتگی بیشتر آن شد. موضوع اصلی این بود که مقاله ریازانف به آلمانی و تحت عنوان "زیر پرچم مارکسیسم" با پیوست یادداشتی از ویراستارآن نشریه بهچاپ رسید که نقش لیبکنشت و کمیته اجرایی حزب سوسیال دموکرات را در این مشاجره نادیده میگرفت. این یادداشت همچنین به محتوی مقاله ریازانف توجه نمیکرد و خود افسانه جدیدی بههم میبافت. این افسانه جدید اکنون انتشار مقدمه در شکل سانسور شده آن توسط برنشتین را نیز دربر میگرفت و ادعا میکرد که انگلس از ویراستاری نسخه اصلی مقاله، بدون اطلاع و رضایت خود گله و شکایت دارد. این نکته مانند افسانه برنشتین در باره نسخه اصلی حقیقت نداشت و علاوه برآن برخلاف محتوی نامه انگلس به کائوتسکی بود. نامهای که کائوتسکی آن را همراه با جزوه مشهور"راه رسیدن به قدرت" چاپ کرده بود. برنشتین تله را پهن کرده بود و اکنون به نظر میرسید که کمونیستها (ویراستاران نشریه زیر پرچم مارکسیسم) تحریف کنندگان اصلی هستند. مقاله ریازانف این ادعا را طرح نمیکرد. او این داستان را کم و بیش با دقت توضیح میداد اما یادداشت هئیت تحریریه بهقدری با عصبانیت و دستپاچگی نوشته شده بود که متوجه سرهمبندی کامل نوشته برنشتین نمیشد.
اینکه اشتباه کمونیستها و حامیانشان برخلاف برنشتین از روی بیاطلاعی صادقانه بود و نه دوروئی آگاهانه واقعیت را تغییر نمیداد. به هر حال فضای جدلی پرحرارتی که در آن زمان ایجاد شده بود، کمونیستها را وادار کرد که با تعصب به روایت خود از "حقیقت "باور داشته باشند و متن دستکاری شده خود را منتشر کنند.در نتیجه اغلب تفسیرها میپذیرفتند که اتفاقی مضحک در جریان است اما نمیتوانستند مقصر اصلی را تشخیص دهند. این دشواری شکل بدتری پیدا میکرد چون انگلس در آوریل 1895 به فیشر اشاره کرده بود که نگرانی او در مورد سنگربندی نابجا است. موضوع اصلی این نبود پیام واقعی و انقلابی مقدمهی انگلس به موضوع دیگری مربوط میشد که فیشر و انگلس هر دو آن را درک میکردند.
اول ماه مه 2019-11 اردیبهشت 1398
ویراستاری مجدد: 14 ماه مه.
..................................................
توضیحات مترجم که در متن با ستاره در متن شده است:
*برای نمونه نگاه کنید به: