حمله روسیه به اوکراین
و نگرانی های امنیتی فقط برای بزرگترها ؟
هدایت سلطانزاده
ولادیمیر پوتین در ماجراجوئی خطرناکی به تجاوز نظامی آشکار علیه یک کشور مستقل ویک عضو سازمان ملل آغازکرده است و وجود آنرا یک داستان تخیلی می نامد . منظور پوتین از « داستان تخیلی » بودن آن ، نه نفی وجود آن ، بلکه استقلال آن است. . در ۲۰۰۸ در همایش ناتو در رومانی ، پوتین به جورج بوش گفته بود که به باور او دولت سابق متعلق به شوروی ، یک کشور نیست . اوکراینی ها راهی جز این ندارند که خود را جزوی از روسیه بدانند و تحریک احساسات ضد روسی ، معلول مداخلات و انگولک کردن های کشورهای غربی است تا بازتابی از گزینه آنان . ولی اوکراینی ها در انتخابات خود ترجیج داده بودند که عضو اروپا و ناتو باشند تا پیوستن به نظام سیاسی و اقتصادی روسیه .
پوتین در ژوئیه ۲۰۲۱ در نوشته ای تحت عنوان « وحدت تاریخی روس ها و اکراینی ها» جعلی بودن استقلال اوکراین رابیان کرده است که روزنامه « مسکو ویسکی کومسولت » از آن بعنوان « آخرین اولتیماتوم به اوکراین » یاد کرد . پوتین دراین نوشته خود ، بارها از « غارت سرزمین های روسیه » سخن گفته است . البته منظور از غارت ، استقلال پانزده کشور از شوروی سابق است. ولی پوتین فراموش کرده است که امپراتوری روسیه مانند هر امپراتوری دیگر در تاریخ با جنگ و تصرف و یا بنا به عبارت خود او با غارت سرزمین های دیگران بوجود آمده است و امپراتوری ها با خون ریزی شکل گرفته و تا زمانی که قدرتی دارند ، با خشونت حفظ می شوند. بهانه حمله به اوکراین نیز به ظاهر « پاک سازی آن ازوجود نازی ها و غیر نظامی کردن » آن کشور است. این استدلال ، بی شباهت به استدلال نازی ها در پاک سازی آلمان از یهودی ها نیست و منطق توجیهی آن نیز از همان منطق هیتلر در حمله به چک به بهانه حمایت از اقلیت آلمانی در آن کشور تبعیت می کند. می توان پذیرفت که در اوکراین نیز عناصر شبه نازی مثل بسیاری از کشورهای دیگراروپا، از جمله در خود روسیه در حزب رسمی ژیرونیفسکی و کله تراشیده های روسی نیز وجود دارد که در روز روشن به دگرباشان جنسی حمله می برند و اوکراین از این پدیده مستثنی نیست . طرفه آنکه ، در تمام اروپا و یا حتی آمریکا ، پوتین نزدیک ترین متحد تمام این جریان های راست افراطی و شبه نازی است و به آنها کمک های مالی و سیاسی میکند.,ولادیمیر پوتین هرگز گرایش راست افراطی خود را پنهان نکرده است و در سال ۲۰۱۹ به صراحت گفت که لیبرالیسم دیگر اندیشه ای کهنه و مهجوراست . این گفته پوتین ، مستقل از کسری های دموکراتیک در ایدوئولوژي لببرالیسم ، جهان بینی خود کامه اولیگارکی را منعکس می کند .
با توجه به تاکید پوتین در نوشته ۵۰۰۰کلمه ای خود براتنیک روس و نگاه او به مسائل بین المللی از آن زاویه ، باید گفت که او در جاده خطرناکی گام گذاشته است . تجمع سازمان یافته روس ها با پرچم روسیه در استاادیوم اولمپیک نیز یادآور « تجمع نورنبرگ هیتلر » با پرچم های صلیب شکسته است . در مورد مساله زبان روسی در اوکراین نیز، از بی تدبیرهای دولت اوکراین در این زمینه بهره برداری کرده وبار پروپاگاندائی به اهداف اصلی خود می دهد . حمله به اوکراین ، نه فقط زخم بازی را بوجود آورده است که به آسانی التیام نخواهد یافت ، بلکه بیش از همیشه آنان را علیه روسیه متحد تر کرده است . کاری که غرب در اوکراین علیه روسیه نتوانسته بود انجام دهد، پوتین آنرا انجام داد.
۲- برخلاف بسیاری از قدرت های امپریال در سده های اخیر نظیر امپراتوری بریتانیا ، یا اسپانیا و هلند و پرتقال که امپراتوری های دریائی بودند و جنگ های استقلال طلبانه جنگ را به داخل کشور متروپل انتقال نمیداد ، روسیه یک قدرت امپراتوری مبتنی بر سرزمین است وبا فتح سرزمین های دیگر و ضمیمه ساختن آن به خود بوجود آمده است که فرهنگ ، مذهب و زبانهای اتنیک متفاوتی دارند. هرگونه جنبش و یا جنگ استقلال طلبانه در بین آنها در حکم یک جنگ داخلی در سرزمین اصلی امپراتوری خواهد بود . از این منظر ، روسیه شباهت های زیادی با امپراتوری رم ، امپراتوری شارلمانی و یا عثمانی و مغول و اطریش -مجارستان دارد که آسیب پذیر است و همواره مانند همه امپراتوری های مبتنی بر سرزمین ، در معرض تجزیه شدن به تکه پاره های پراکنده از هم قرار دارد . این فرآیند ممکن است که در مراحل مختلفی رخ دهد ، همانگونه که روسیه تزاری دائم با این پدیده مواجه بود و استقلال لهستان و فنلاند و چک گام اولیه آن بودند . فروریزی شوروی و استقلال پانزده کشور دیگر که پوتین آنرا بزرگترین تراژدی و فاجعه می نامد ، شاید آخرین مرحله از این فرآیند نباشد و بعنوان یک کشور چند ملیتی ، خطر دائما در کمین آن نشسته است. اینکه داشتن سلاح اتمی می تواند آنرا از وجود چنین خطری در امان نگهدارد ، در بلند مدت چنین تضمینی برآن نیست .این فروپاشی ها الزاما بر اثر فشار های ژئوپولیتیک و از خارج نیست . امپراتوری های بزرگ رم و شارلمانی با احتضار درونی، ولی از حاشیه ها از هم پاشیدند. اگر بخواهم از خرد مارکس بهره گیرم ، باید گفت که تعارض درجه رشد نیروهای تولیدی با قدرت های سیاسی حاکم بر آنها موجب از هم فرو پاشیدنشان شد و به گفته کارل کائوتسکی ، روسیه قربانی مرزهای بزرگ خود و الزامات نگهداری آن با قدرت نظامی بوده است که مانع از توسعه آن گردیده است .. سال ها پیش از فروپاشی شوروی ، جامعه شناسان فرانسوی ، بر پایه مطالعه بافت مردم شناسی جامعه شوروی ، فروپاشی آنرا پیش بینی کرده بودند . در تمام دوره تزاری ، و بخش اعظم حیات شوروی ، روس ها صادر کننده جمعیت به مناطق غیر روس بودند و این معادله در دهه های پایانی شوروی جهت معکوسی یافته بود و مناطق مسلمان نشین صادر کننده اصلی جمعیت به مناطق روس نشین بودند . استنتاج بعضی از جامعه شناسان فرانسوی این بود که جمعیت نسبتا کوچک اتنیک روس توان نگهداری مرزهای بزرگ آنرا نخواهند داشت .
۳- در حال حاضر ، روسیه یک قدرت بزرگ نظامی است ولی با اقتصادی چهارصد میلیارد کمتر از کشور کوچک ایتالیا . افزون بر آن ، اقتصاد روسیه عمدتا معطوف به صادرات انرژي است که پنجاه و شش در صد از در آمدها و حدود چهل در صد از بودجه کشور به خود اختصاص داده است. در سی سال گذشته نیز ، ثروت های روسیه به جای صرف در سرمایه گذاری برای رشد اقتصادی کشور ، توسط اولیگارک ها در شاخه های غیر مولد ، نظیر خرید کشتی های عظیم تفریحی و یا خرید باشگاه های فوتبال و غیره به خارج انتقال یافته است که باعث عقب ماندگی بیشتر آن از رشد اقتصادی و تکنوژیک در جهان گردیده است. بعنوان نمونه درسال ۲۰۱۴ ، در آمد سرانه روسیه دوبرابر چین بود و اکنون ، در آمد سرانه در چین با جمعیت یک میلیارد و چهارصد میلیونی خود دوبرابر در آمد سرانه فدراسیون روسیه با جمعیت صدو چهل میلیونی آن است.
۴ - برای فهمیدن پیش زمینه های چرائي اهمیت اوکراین در جنگ جاری نابرابر ، باید به جایگاه آن در جغرافیای سیاسی جهان توجه داشت. این جنگ نه بر سر ایدوئولوژي است و نه نازی زدائی که با حضور چشمگیر سیاستمداران یهود در سازمان سیاسی دولت اوکراین در تناقض است و نه در وهله نخست برسر دست اندازی بر منابع غنی اوکراین که بنوبه خود اهمیت ویژه ای دارد. این جنگ، جنگی است برای کنترل یکی از کانون هائی که محور جغرافیائی تاریخ نامیده می شود وهیچ امپراتوری سرزمینی بدون کنترل این محور جهان نمی تواند از نظر ژئوپولیتیک ، نقش کلیدی در سیاست های جهان ایفاء کند. اهمیت استراتٰژیک و چهارچوب آنرا بیش از قرنی پیش ، مک کایندر ، جغرافی دان انگلیسی در دو نوشته مهم تحت عنوان « محور جغرافیائی تاریخ » در سال ۱۹۰۴ و « ایده آل های دموکراتیک و واقعیت » در ۱۹۱۹ ترسیم کرده است که از آن پس مبنای استراتژی عمومی سیاستمداران و طراحان استراتژی غرب بوده است . از این محور جغرافیائی تاریخ ، امروز بنام اورو- آسیا یا استراتژیک ترین نقطه جهان یاد می شود.
مک کایندر می نویسد:
« وقتی تاریخ نگاران در آینده ای دور ، بخواهند عصر امروز ما را در عباراتی کوتاه بیان کنند ، همانگونه که ما امروز از عصر فراعنه مصر نام می بریم ، از چهار صد ساله گذشته ما بنام عصر کریستف کلمب نام خواهند برد که در سال ۱۹۰۰به پایان رسیده است . دیگر هیچ نقطه جغرافیائي کشف نا شده ای در جهان وجود ندارد ، و دیگرجائی برای ادعای مالکیت بر آن باقی نمانده است . از این پس ، جغرافی به موضوع کاوش های دقیق فلسفی ممکن است بدل شود. لیکن آغاز قرن بیستم را می توان پایان عصری دیگر با همه دست آوردهای مهم آن نامید .در اروپا ، در آمریکا ، در آمریکای جنوبی ، در آفریقا، در استرالیا ، و حتی در آسیا ما شاهد آخرین حرکات در بازی سواران تیز تک قزاقان یٍرمَک ویا کشتی بانان واسکو داما هستیم. در این عصر بعدٍ از کریستف کلمب، ما باید با سیستم سیاسی مداربسته ای از جهان مواجه شویم که شبیه پرده ای در مقیاس سیاره ماست. از این پس ، هر انفجار نیروئی ، به جای پخش در فضای نامعلوم اطراف و هرج مرج وحشی خود ، در دورترین نقطه کره زمین بازتاب خواهد داشت و عناصر ضعیف در ارگانیسم سیاسی و اقتصادی در آن ، بر اثر این انفجار نیروها فرو خواهند ریخت».
مک کایندر از بررسی های خود دراصلی ترین مکان جغرافیائی در استراتژی سیاسی ، به این نتیجه رسیده بود که نه آمریکا و نه هیچ نقطه دیگری ، محورتاریخی در جغرافیای جهان بشمار نمی روند.
با فروریزی شوروی از درون در سال ۱۹۹۱که جمهوری اوکراین به همراه جمهوریهای روسیه و بلاروس ، یکی از سه امضاء کننده اصلی فرو پاشی آن بود ، روسیه مهم ترین بخش از امپراتوری تاریخی تزاری و شوروی سابق را از دست داد. اوکراین ، بدلیل جایگاه ویژه خود ، در زمان شوروی نیزازحق نمایندگی خود در سازمان ملل بر خوردار بود. روسیه و اوکراین پیوند های مشترک و تفاوت های زیادی در مذهب و زبان باهم دارند . شکل گیری امپراتوری تزاری نیز با آغاز ضعف و فروپاشی امپراتوری مغول و با اتحاد دو شاهزاده نشین کیف و مسکوی شکل گرفت که تاسیس شاهزاده نشین کیف توسط وایکینگ ها تقدم زمانی داشت . این تفاوت هاخود را در تعلق به کلیسای کاتولیک وارتودوکس نشان میداد. در زمان روسیه تزاری ، بلینسکی ، منتقد بزرگ ادبی روس ، روشنفکران اوکراینی را بدلیل نشان دادن علاقه به زبان مادری خود مورد انتقاد قرار می داد.
۵- در بین کشورهای جدا شده از شوروی ، اوکراین ، آن نقطه اتصالی حساس در مدار اورو- آسیاست که کنترل آن در ژئوپولیتیک اروپا می تواند توازن بین غرب و روسیه را برهم زند.
بی تردید سیاست های نادرست دولت بی تجربه اوکراین و نفوذ عناصر افراطی راست در آن ، به درجه معینی در تحریک روسیه به واکنش نظامی نقش داشته است ، ولی بهیچوجه اساس این جنگ ویرانگر نیست ، بلکه بهانه آن است که بازتاب های آن در فراسوی مرزهای این دو کشور انعکاس خواهد یافت .
۶- در ۱۹۹۷ ، برژینسکی ، مشاور امنیتی جیمی کارتر و یکی از مهمترین استراتژیست ها در سیاست گذاری های آمریکا ، با کتاب جدید خود ، بنام « صفحه شطرنج بزرگ: اولویت آمریکا و ضرورت های استراتژیک » بر اهمیت استراتژیک منطقه اورو-آسیا برای سیاست های آمریکا تاکید ورزید.
برژینیسکی بر سه نکته مهم تاکید داشت
الف- اوکراین در ظرف زمانی معین باید هم به عضویت اتحادیه اروپا و هم ناتو در آيد .
ب- روسیه کشور خیلی بزرگی است و باید تجزیه شود.
پ- روسیه باید فقط در مناطق قطبی و یخ بندان خود احساس امنیت کند.
در دوره ریاست جمهوری اوباما ، تئوری برژنیسکی درکنترل مدار اوروآسیا دوباره به صحنه سیاست خارجی آمریکا و کشورهای اروپائي بازگشت. اوباما ، تحت تاٍثیر روبرت کاگان ، از چهره های اصلی کنسرواتیو های جدید و از امضاء کنندگان « پروژه قرن آمریکائی » بود و در اجلاس مشترک سالانه سنا و کنگره نمایندگان ، بمدت ده دقیقه از کناب او تحت عنوان « جهانی که آمریکا ساخت » نقل قول آورد. همسر روبرت کاگان ، خانم ویکتوریا نولان ، معاون وزارت خارجه آمریکا در اتحادیه اروپا و امور اورو-آسیا ، بهمراه سفیر آمریکا در اوکراین ، جفری پیات ، در پیشبرد این سیاست ، روی عناصر راست محافظه کار ، مثل براداران کلیچکو و حزب « ضربه مشت» آنها و یا حزب راست افراطی « اسوبودا» میلیون ها دلار سرمایه گذاری کرده بودند که با پوستر های استفان پاندورا ، همکارألمان نازی در جنگ جهانی دوم وبا تقلید از راه پیمائی مشعل بدست آنان راه پیمائی می کردند .هدف نه بر سر قدرت نشاندن دست راستی های افراطی ، بلکه ابزاری برای برون راندن دولت متمایل به روسیه یاناکویچ بود. زیرا اکثریت رهبران دولت بعد از یاناکویچ ، یهودی بودند و ایندو، تعارض ایدئوژیک باهم داشت. تظاهرات میدان در ابتدا علیه فساد یاناکویج آغاز شده بود ولی آنان با آشفته کردن اوضاع و دامن زدن به خشونت سعی در کنترل میدان میکردند . وقتی یاناکویج پیشنهاد پست نخست وزیری برای اوپوزیسیون و دو وزیر ، ازجمله برای کلیجکو ، شهردار فعلی کیف را داد ، خانم نولان در گفتگوی خود با سفیر آمریکا در کیف در یک فایل صوتی که به انترنت درز کرده بود ، می گوید که این ایده خوبی نیست و کلیچکو فرد بی تجربه ای است و باید برود مشق سیاسی خود را تمرین کند.این حوادث منجر به نخستین جنگ در ۲۰۱۴ در اوکراین گردید. در واقع این جریانات ، ابزاری درجهت اهداف ژئوپولیتک غرب و بهانه ای برای دست اندازی های پوتین به اوکراین فراهم کرد .
یاناکویچ رئيس جمهور وقت اوکراین ، مثل بسیاری از سیاستمداران مابعد فروپاشی شوروی ، فرد فاسدی بود ، لیکن برای جلوگیری از تحریک روسیه ، حاضر به برگزاری مانوور مشترک نظامی با ناتو نشد ، و سعی کرد اوکراین را ضمن تمایل خود به روسیه ، بدور از ناتو و تاحدی بی طرف نگهدارد . در آن هنگام اوکراین از نظر مالی دچار مشکلات جدی بود و روسیه دراوج سرمای زمستان ، برای بازپرداخت بدهی های اوکراین به آن کشور فشار می آورد و تا حد تهدید به بستن لوله گاز درصورت عدم پرداخت بدهی های خود پیش رفت که در چنین شرایطی تحریک کننده بود . پیشنهاد روسیه برای وام سه میلیارد دلاری برای بازپرداخت این بدهی ها نیز پیش نرفت و یاناکویچ سر انجام به روسیه گریخت.
۷- ازنخستین جنگ روسیه علیه اوکراین و ضمیمه کردن کریمه به روسیه و علم کردن دو جمهوری خود خوانده در مناطق شرقی آن کشور ، تغییراتی نیز در درون قدرت در روسیه اتفاق افتاده است . در تمام دوره شوروی و تا نخستین حمله روسیه به اوکراین ، ارتش روسیه بیرون از مداخله در سیاست نگهداشته می شد و سرویس های امنیتی نقش مهمی در حلقه قدرت در کرملین را بر عهده داشتند . هدایت عملیات اوکراین در سال ۲۰۱۴نیز توسط همان سرویس های امنیتی انجام گرفت. بسیاری از پست های کلیدی در شاخه های مهم اقتصادی نیز مثل خود ولادیمیر پوتین ، ازمیان همان افراد ک.گ.ب ، سابق برخاسته بودند . این معادله اکنون در حلقه قدرت کرملین بهم خورده است .بعد از ارتقاء سرگی شویقو در سال ۲۰۱۲ به وزارت دفاع ، ارتش و از جمله خود سرگی شویقو ، نقش برجسته تری پیدا کرده است و از او بعنوان مرد پشت پرده حمله به اوکراین یاد میشود. برخلاف امنیتی ها ، او نزدیکترین فرد در تصمیم گیری های پوتین است و تقریبا در تمام مشاوره های حساس حضور دارد. شویقو ، خود نیمه مغول و نیمه اوکراینی است و از این منظر مثل اولیگارک های یهودی در اطراف پوتین ، فاقد پایگاه اتنیک روس برای ساختن تکیه گاه قدرت است. بنظر می آید که تحقیرعلنی رئیس سرویس های امنیت خارجی در مورد برسمیت شناختن استقلال دو جمهوری خود خوانده در برابر دوربین های تلویزیون ، که هم دوره ای شخص پوتین در ک.گ.ب، بود ، ناشی از همین تغییر در حلقه قدرت باشد.
۸- در بین چپ های اروپا ، و بسیاری ازجریان های چپ ، تاکید زیادی بر نقش ناتو می شود. باید گفت که بعد از جنگ جهانی دوم و با آغاز جنگ سرد ، ناتو دونقش مهم داشته است ، نخست مهار شوروی ، دوم ، گسترش چتر هژمونی نظامی آمریکا در جهان. لیکن ایده اولیه یک پیمان نظامی نه از آمریکا ، بلکه ، مانند بسیاری از پیمان ها در تاریخ اروپا در گذشته ، با معاهده « دونکرک » بین فرانسه و اانگلیس تحت عنوان « معاهده همیاری متقابل » در برابر خطر حمله آلمان و یا شوروی در ۱۹۴۷ شکل گرفت. با « معاهده بروکسل » بنام « اتحاد غرب » در سال ۱۹۴۸ ، کشورهای هلند و بلژيک و لوکزامبورگ نیز به آن پیوستند . هنگامی که شوروی از کشورهای تحت اشغال خود در بخش اروپای شرقی عقب نشینی نکرد و تلاش کرد که حکومت های طرفدار خود در این کشورها بر سر قدرت بنشاند ، گفتگوها برای ایجاد یک پیمان نظامی بزرگتر که شامل آمریکا و کانادا و پرتقال و ایتالیا و نروژ و دانمارک و ایسلند ، می شد ، آغاز گردید که بنام « پیمان آتلانتیک شمالی » یا ناتو در ۱۹۴۹ رسما تاسیس شد. . سوال این است که اگرشوروی بخش مهمی از از اروپا را اشغال و در کنترل خود نگه نمیداشت ، آیا زمینه برای تشکیل ناتو بوجود می آمد؟
مسائل و روابط بین المللی اساسا برپایه مصالح ژئوپولیتیک قرار دارند و ایدئولوژی و دموکراسی و حقوق بشر ، بصورت گزینشی در رقابت های ژئوپولیتیک ، به صورت یک پوشش مورد استفاده قرار میگیرد.
۹-درحمله روسیه به بهانه « نگرانی های امنیتی » روسیه ، که کشورچین و حکومت اسلامی در ایران و عده ای از کشورهای دیگر از ان حمایت می کنند ، منافع و مصالح امنیتی ابرقدرت هااست که در نظر گرفته می شود. آیا کشورهای کوچک نیز باید حقی برای نگرانی های امنیتی خود ندارند ؟ روسیه در همین حمله خود ، چندین بار دوکشور بی طرف فنلاند و سوئد را علنا مورد تهدید قرارداد و آیا چنین تهدیداتی عملا این کشورها را به طرف ناتو سوق نمی دهد؟. روسیه با حمله به اوکراین ، ناتو را در اروپا بیشتر از همیشه تقویت کرده است و اروپا را بیش از پیش بطرف میلیتاریسم سوق می دهد و به احتمال از این پس حلقه ناتو علیه روسیه سفت و سخت تر خواهد شد. همیشه رنج مشترک یک ملت آنها را متحد تر میکند و حمله روسیه به اوکراین ، اوکراینی ها را بصورت یک ملت متحد در برابر روسیه قرار داده است و پوتین با حمله به اوکراین ، حکم انکار خود را امضاء کرده است و دریک چشم انداز دورتر ، پوتین و روسیه بازنده اصلی این حمله خواهد بود .
۱۰ – در یک مقایسه عمومی می توان گفت که در غرب بر اثر مبارزات تاریخی مردم ، یک سلسله ارزش ها و نهاد های دموکراتیک بوجود آمده است که در کشورهائی نظیر روسیه و یا چین هرگز نبوده است و به گفته انگلس ، مرتجع ترین حکومت ها در غرب در مقایسه با معیار های آسیائي ، مترقی بحساب می آیند .جنگ سرد به پایان رسیده است ولی ملاحظات ایدئولوژیک در رقابت های هژمونیک در صحنه بین المللی احتمالا پوشش نوع دیگری خواهد داشت . اگر در گذشته ، یارگیری های بین المللی تحت رقابت بین سوسیالیسم و دفاع از ارزش های لیبرالی بود ، اکنون لیبرالیسم در حال تدافعی در برابر رژیم های خودکامه قرار گرفته است که با دموکراسی لیبرالی در غرب در تعارض است. در اوج جنگ ویتنام میلیون ها آمریکائی به تظاهرات علیه جنگ به خیابانها می آمدند . ولی اکنون برای هر گونه تظاهراتی علیه جنگ در اوکراین قانون پانزده سال زندان در روسیه وضع شده است. همه احزاب مخالف غیر قانونی اعلام شده اند .سرکوب شورش قزاقستان علیه رژیم فاسد نظربیگ اوف ، یا سرکوب جنبش دموکراسی خواهی در بلاروس توسط روسیه ، که از لوکوشنکو ، یک سانچو پانزای پوتین ساخته است و یا حمایت چین از نظامیان برمه در سرکوب حکومت انتخابی در آن کشور با همه ضعف های خود ، توجیه حمله روسیه به اوکراین از طرف چین به بهانه « نگرانی های امنیتی روسیه » نمونه های گویائی هستند . سوال این است که جنبش دموکراتیک در کجا ایستاده است و از کدام ارزش هائی باید دفاع کند؟