«بوسه بر کاکل خورشید»

 

حماسه‌ی سیاهکل پنجاه‌ساله شد

 

 پیمان وهاب‌زاده

 

 

رخداد و جنبش: بازتاب‌های فلسفی بر سیاهکل

 

هرجا ظلم هست، مقاومت و مبارزه هم هست…. یورش قهرمانانه‌ی چریک‌های ازجان‌گذشته به ‌پاسگاه سیاهکل در گیلان بار دیگر به روشنی تمام نشان می‌دهد که مبارزه‌ی مسلحانه تنها راه آزادی مردم ایران است… ما چریک‌های فدایی خلق با حمله به پاسگاه کلانتری قلهک و اعدام فرسیوی جنایتکار نشان داده‌ایم که راه قهرمانانه‌ی‌ سیاهکل را ادامه خواهیم داد.

 

اعلامیه‌ی شماره ۱ چریک‌های فدایی خلق

 

 

هر جا قدرت هست، مقاومت هم هست، اما، و شاید ازاین‌رو، مقاومت هرگز در رابطه‌ای بیرونی نسبت به قدرت قرار ندارد.

 

میشل فوکو، تاریخ جنسیت (جلد نخست)، ص. ۹۵

 

 

به نیت پیش‌واژه‌

این متن را مدیون کتاب اودیسه‌ی چریکی (۲۰۱۰) هستم، کتابی که پژوهش،‌ نوشتن، بازنویسی، و انتشار آن یازده سال به درازا کشید. هنگامی که روی این کتاب کار می‌کردم و آثار مبارزات آزادی‌بخش مردم استعمارشده‌ در دوره‌ی بی‌همتای دهه‌ی ۱۹۶۰ در جهان و ایران را می‌خواندم، بازتاب‌های بخش دوم این متن بر من تابیدند: متنی کوتاه و شهودی، متنی میان فلسفه و شعر، و البته راهگشا، که بیست سال پیش نوشته شد و تا امروز منتشر نشده بود.

 

اندیشه‌های بخش نخست، اما، یک سال پیش‌ از این بر من درخشیدند، هنگامی که به تازگی کتاب‌های خشونت و خشونت‌پرهیزی (۲۰۱۹) و سفر یک شورشی (۲۰۱۹) را منتشر کرده بودم و اندیشه‌ام کم‌کم به سوی تمی حاضر اما ناخودنما و نادیده در هر دو کتاب خیز برمی‌داشت: «رُخداد.» در فرجام، این بازتاب‌ها فرگردیدند به این جُستار که جسته و گریخته در یک‌سال گذشته‌ روی آن کار کرده‌ام. نیم‌سده از «رستاخیز سیاهکل» گذشته است و چنین سالگرد‌هایی در زمان تقویمی فرصتی برای درنگ به ما می‌دهند. پس از این فرصتِ یگانه استفاده می‌کنم تا به معنای راستین واژه بر سیاهکل «درنگ» کنم، درنگی فلسفی و از دیدگاه «فلسفه‌ی سیاهکل،» تا آنچه در اینجا می‌نویسم بزرگداشت تکراری سیاهکل و ستایش آن و یا تکرار تاریخ‌های پیش‌تر گفته شده نباشد، بل رو سوی نهفتگی‌های ناگفته‌ی آن داشته باشد. این نوشتار را در فضایی منتشر می‌کنم که در تاریخ‌نگاری‌های سازمانی و رسمی عملیات سیاهکل چنان به پیکره‌ی چریک‌های فدایی خلق پیوند خورده،‌ و این تاریخ‌نگاری رسمی چنان در خاطره‌ی جمعی جا افتاده، که آنان که در این باره سخن می‌گویند تنها از آن رو به سیاهکل می‌نگرند تا بدان نگاه نکنند. در این که سیاهکل شد نقطه‌ی عطف مبارزه‌ی مسلحانه و چریک‌های فدایی خلق تردیدی نیست. اما سیاهکل بیش و مهم‌تر از این است. پس انگیزه‌ی من در اینجا،‌ به پیروی از ادوارد سعید، خلافِ جهت خواندنِ سیاهکل است.

 

از دید صرفاً نظامی و عملیاتی و در پس‌زمینه‌ی سیاسی آن روز، سیاهکل عملیاتی ساده و حاشیه‌ای بود، هر چند کنشی بود بس بی‌پروا و سنت‌شکنانه. چنانکه نشان خواهم داد، کنشِ زاینده‌ی سیاهکل از گوهر ویژه‌ای بود—دقت کنید: ویژه نه بی‌همتا. سیاهکل از جنس رخدادهای تاریخی است که به سادگی نمی‌توان بر حضور و تأثیر آن‌ها چشم پوشاند، به همان گونه که نمی‌توان اهمیت انقلاب مشروطیت یا جنبش ملی‌شدن صنعت نفت را نادیده گرفت: هر یک از این رخدادها نقطه‌های عطف تاریخی شدند در تاریخ زندگی یک مردم.

 

اما در این بازتاب‌ها نکته‌ای شخصی هم هست. چه بخواهیم و چه نخواهیم، ناگزیر فرزند رویدادها و دوران‌های پیشین خود هستیم. هر یک از ما، به یُمن «معجزه‌ی زاده شدن» (هانا آرنت)، به دوره‌ی تاریخی و طبقه‌ی اجتماعی و زبان مادری و کنش جمعی ویژه‌ای منگنه شده‌ایم. من تاریخ‌نگار نیستم و تربیت فکری و دانشگاهی من نظریه‌پردازی اجتماعی در پیوند نزدیک با فلسفه‌ی قاره‌ای و به‌ویژه پدیدارشناسی است. از این روست که خوانش و تفسیر تاریخ برایم اهمیت نظری و فلسفی دارد، و پس، از دیدگاه من، رویداد تاریخی (و به‌ظاهر گذشته) می‌تواند، به یُمن خوانش‌های خلاقانه، راه به گشایش کنش‌ها و اندیشه‌های آینده ببرد. یا به زبان پدیدارشناسی، آینده‌ی ما ناگزیر در گذشته‌ی ماست. از این روست که هرگز به تاریخ نپرداخته‌ام تا رویداد تاریخی را در زمانی به نام «گذشته» حبس کرده و‌ در بسته‌بندی‌های مصرفی به خواننده عرضه کنم. به تاریخ نپرداخته‌ام تا از دیدگاه ارزش‌های امروزینِ خود گذشته را قضاوت یا نقد کنم. هر کجا به تاریخ رو کرده‌ام،‌ خواسته‌ام بدانم آن رویداد و آن مبارزه، که ناگزیر برآمده از بستر مشخص زمانه‌ی خود و پس پاسخی بدان بوده، چه معنای ویژه‌ای برای آنان که رویداد را زیسته‌اند و از دل آن برآمده‌اند داشته، و نیز آن رویداد چگونه امروزِ مرا شکل داده و چه تأثیری بر این انسان فردی و جمعی که امروز هستم گذاشته است. از این رو، «عینیت» تاریخ را نمی‌پذیرم: به شیوه‌ی پدیدارشناسی به تاریخ می‌نگرم – لایه‌هایی از تفسیر روی تفسیر که بر رویداد آغازین رسوب کرده‌اند. این حساسیت و نگرش همانا بازتاب دغدغه‌ی پدیدارشناسانه برای بازگشت به لحظه‌ی پدیداری و نقطه‌ی بنیانی یک روند تاریخی است. به پیروی از ادموند هوسرل، به تاریخ می‌پردازم تا از این تفسیرها عبور کنم و آنها را،‌ یک‌یک، به سطح بیاورم و به دیگران نشان بدهم تا سرانجام به همان رویداد آغازین و معناهای آشکار و نهفته‌ی آن برسم. پس هرگاه تاریخ را نقد کرده‌ام، نقدم «درونی» بوده، یعنی نقدم را از امکان‌های درونی خود پدیده‌ها، و به‌ویژه پدیده‌های آغازین، برگرفته‌ام.

 

باری، پس از این نکته‌های روش‌شناسانه، اینک بازتاب‌هایی فلسفی به بهانه‌ی پنجاه سالگی «رستاخیز» سیاهکل.

 

بخش نخست

از رویداد تا رُخداد

 

در مورد آنچه در سیاهکل و پس از آن روی داده، گفته‌اند و گفته‌ام و خواهند گفت. امروز دیگر جزییات این اعتراض نظامی و سیاسی به ساحت عمومی آورده شده‌اند و در آنچه روی داده رازی نمانده است. می‌توانیم خوشنود باشیم که تلاشی جمعی و سازنده‌ی کوشش‌گران و پژوهشگران توانسته است سیاهکل را از فراموشی‌های تحمیلی نظام‌های سیاسی باز رهاند. پس اکنون که در عملیات سیاهکل و بازده سیاسی و تاریخی آن نکته‌ای پنهانی نمانده، می‌توانیم به جستجوی گوهر این رویداد بپردازیم — گوهری که تاکنون از دید ما پنهان مانده است، درست به سبب آن که در نیم‌سده‌ی گذشته به کاوش جزییات و برآیندهای این رویداد پرداخته‌ایم و به سیاهکل تنها از دید علت و معلولی نگریسته‌ایم. به دیگر سخن، گوهر سیاهکل را نکاویده‌ایم، زیرا در دغدغه‌ی خود برای زنده نگه داشتن این رویداد تاریخی همواره مستقیم به رویداد نگریسته‌ بودیم و از این رو تنها جنبه‌های آشکار آن را دیده بودیم. به دیگر سخن، در آنچه بدیهی و آشکار است نهفته‌ها را جستجو نکرده‌ایم. در پدیدارشناسی برای دیدنِ دگرباره و از نوی چیزی آشنا، یعنی برای آشنازدایی از امر روزمره و دانش موجود، مستقیم و از روبرو به پدیده نگاه نمی‌کنیم، و به جایش، تنها می‌گذاریم که پدیده از نمای جانبی و از گوشه‌ی چشم به دید ذهنی وارد شود.

 

یکم. در فروتنی رویداد

 

داستان بارها گفته شده: شماری از جوانان مارکسیست باورمند به مبارزه مسلحانه که برخی از آنها هموندان گروه جزنی و ضیاءظریفی بودند و از یورش ساواک و دستگیری این دو و برخی از رفقایشان در بهمن ۱۳۴۶ جان به‌در برده بودند، پس از ماجراهای سخت و سفرهای اودیسه‌ای خطرناک در کشورهای خاورمیانه و تلاش‌های بسیار برای بازسازی گروه سرانجام یکدیگر را یافته و گروهی را برای آغاز مبارزه‌ی مسلحانه تشکیل داده بودند. این گروه شامل دو تیم اصلی کوه و شهر بود و البته یک تیم جانبی هماهنگی و پشتیبانی. فرمانده‌ی تیم کوه، تیمی که از شهریور تا بهمن ۱۳۴۹ در جنگل‌های گیلان به تعلیم نظامی و منطقه‌شناسی پرداخته بود، علی اکبر صفایی فراهانی بود که پیش‌تر در فلسطین تعلیم جنگ پارتیزانی دیده و علیه نیروهای اسرائيلی جنگیده بود. حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل به سبب یورش نیروهای امنیتی به تیم‌های شهری این گروه و نیز دستگیری یکی از اعضای گروه سیاهکل در یک روستا با شتاب و به گونه‌ای ناقص انجام شد. این روز تاریخی همانا ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ بود. از اینها گذشته، پس از حمله‌ی مسلحانه، اعضای گروه، چنان که باید، منطقه‌ی عملیاتی را ترک نکردند: سرانجام دو تن از اعضای تیم کوه کشته شدند و دیگران برخی زودتر و بقیه پس از چند روز جنگ و گریز دستگیر شدند. از میان دستگیرشدگان، سه چریک نیز توسط روستاییان وحشت‌زده حبس شده و پیش از تحویل‌شان به ژاندارمری به دست همین مردان روستایی مورد شکنجه قرار گرفته بودند. رژیم مستبدی که طرحی بلندپروازانه برای برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصد سال پادشاهی در مهر ۱۳۵۰ داشت، روند دادگاه نظامی را با شتاب برگزار کرد و ۱۳ چریک سیاهکل را در ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ اعدام کرد (تا اعلام این خبر برخورَد به تعطیلات نوروزی دانشگاه‌ها). اگر تا این لحظه عملیات سیاهکل در هاله‌ای از ابهام بود و خبر آن تنها میان کوشندگان و مخالفان سیاسی دهان به دهان می‌گشت، با اعلام تیرباران چریک‌ها در روزنامه‌ها، سیاهکل به دانش همگانی و نقطه‌ی عطفی در مبارزه علیه دیکتاتوری شاه بدل شد. رژیم چنان زمین زیر پای خود را استوار می‌دید و چنان اعتماد به نفس شگرفی در مورد نیروهای امنیتی خود داشت که ندانست با اعلام «پیروزی» خود در روزنامه‌ها ناخواسته زمین‌لرزه‌ای را سبب شده است.

 

چنان که گفتم، از نظر نظامی، حمله‌ی ناقص و شتابزده به پاسگاه سیاهکل (برای آزادی رفیقِ دستگیر شده) عملیات در خور توجهی نبود. به دیگر سخن، سیاهکل رویدادی بومی و محدود بود. آنچه آن را برجسته کرد، جسارت چریک‌های دست‌ از جان شسته‌ی جوانی بود که به خود جرأت رویارویی مستقیم با قدرتی منطقه‌ای و صاحب یکی از بزرگ‌ترین ارتش‌های جهان را داده بودند – یورشی که پیام سیاسی روشنی داشت: به چالش کشیدن حکومت بی هیچ ابهامی. دلاوری این چریک‌های جوان هر چند راستین بود، اما ستایش از این دلاوری همانا ارزشی بود جمعی که روشنفکران و کوشندگان مخالف حکومت، و از پـی آنها بخشی از جامعه،‌ به کوشندگان سیاهکل نسبت دادند. اینجاست که کنش و ارزش همگرا شدند. اینجاست که رویداد فروتنانه به ارزشی جمعی بدل گشت و شد تبلور آرزوهای بخش ناراضی جامعه. اینجاست که خبر اعدام چریک‌ها در روزنامه‌ها، بیش از آنکه قدرت رژیم را به رخ بکشد، زمینِ زیر پای رژیم را لرزاند و از این پس جامعه را به گونه‌ای برگشت‌ناپذیر دوقطبی و دوسودایی کرد.

 

جستجو در چرایی فراگشت این رویداد بومی و کنش محدود به پدیده‌ای جمعی ما را به کاوش در گوهر آن وامی‌دارد. پس از گوشه‌ی چشم بدان نگاه می‌کنیم به امید آن که با آشنازدایی از رویداد، گوهر سیاهکل خود را بر ما هویدا کند.

 

دوم. لحظه‌‌ی‌ تمایز

 

در زبان فارسی «رویداد» و «رُخداد» واژه‌هایی مترادف هستند. از ترکیب‌هایی هستند که با فارسی معاصر و در ادبیات سیاسی و روزنامه‌نگاری مطرح و سپس در زبان رایج شدند. معانی مشخص و تمایز ظریف آنها را معمولاً پس‌زمینه‌ی گفتمانی و کانتکست اجتماعی تعیین می‌کند. وجه مشترک آنها «دادگی» — یا بهتر بگوییم، «دِهِش» — و پس پدیداریِ آن چیزی است که چهره — همانا روی و رُخ — می‌نماید و می‌نمایاند. به دیگر سخن، دِهِشِ روی و رُخ است. «رویداد» در ادبیات روزنامه‌نگاریِ معاصر معنی «حادثه» را می‌دهد: آنچه حادث شدنش هر چند نادانستنی است اما دور از انتظار هم نیست. گوینده‌ی اخبار می‌گوید: «و اینک مشروح رویدادهای امروز،» بدان معنا که ما انتظار روی دادن حوادثی را داشته‌ایم، اما با این انتظار که «رویدادها» ممکن است پیش‌بینی شده (مثل نرخ سقوط همیشگی ریال یا آلودگی هوا) یا پیش‌بینی نشده (مانند تصادف اتوبوس) باشند. یا به دیگر سخن، مفهوم «رویداد» القا می‌کند که روزی بدون رویداد نیست. ما انتظار رویداد را داریم، چرا که رویداد به گردش روزها گره خورده، اما نمی‌توانیم رویدادها را کاملاً پیش‌بینی کنیم چون متناهی هستیم. پس مفهوم «رویداد» ترکیبی است از پیش‌بینی‌پذیری و پیشایندی.

 

واژه‌ی «رُخداد» را کمتر و با وسواس بیشتر استفاده می‌کنیم: رخداد رویدادی است غریب و پیش‌بینی‌ناپذیر. حادث شدن آن را چندان نمی‌توان انتظار داشت. و آنگاه که رخ می‌دهد، رخداد ابعادی تاریخی می‌گیرد. رخداد است که به روز حادثه هویتی تاریخی می‌بخشد. رویدادهای دوران ملی‌شدن صنعت نفت به رهبری زنده‌یاد دکتر مصدق روندی از حادثه‌ها و چالش‌های روزانه را شامل می‌شدند که هم انتظار وقوع آنها می‌رفت، چون ایران آبستن دگرگونی بود و جنبشی بزرگ را آغاز کرده بود، و هم انتظار نمی‌رفت، زیرا روشن نبود تحول بعدی در کدام سو خواهد بود. اما در زنجیره‌ای از رویدادها که این دوران بزرگ را تصویر می‌کنند، در روزهای ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هستند که شاهد رُخدادهایی هستیم که به این دو روز هویت‌های ویژه‌ی تاریخی می‌دهند. این دو تاریخ ماندند در حافظه‌ی جمعی ایرانیان… به یُمن رخداد. به سخن کوتاه، رخداد رویداد است، اما هر رویدادی رخداد نیست.

 

برمی‌گردیم به آنچه رویداد سیاهکل را به نقطه‌ی عطف سیاسی فرارویاند.

 

هر رویداد ترکیبی است از آنچه روی داده و آنچه روی نداده، یا به دیگر سخن، ترکیبی است از شده‌ها و ناشده‌ها در ساحت تعین‌ها و ممکن‌ها. پس با روش پدیدارشناسی در اینجا رویداد سیاهکل را از نظر تاریخی ایزوله می‌کنم و محدود، و به حمله‌ی چریک‌ها و دستگیری و اعدام آنها و به فاکت‌های بعدی نمی‌پردازم. از این رو می‌توانم تاریخ را از نقطه‌ی حرکت آغازین به سوی روند‌های بعدی بخوانم، به جای آن‌که از فاکت‌های بعدی (تأسیس چریک‌های فدایی خلق) اهمیتِ واقعه قبلی را استخراج کنم. اگر در این لحظه بایستیم، چنین نگرشی بر ما آشکار می‌کند که کاملاً و بسیار ممکن بود که واقعه‌ی پاسگاه سیاهکل با اعدام ۱۳ چریک به پایان برسد، و سپس، از پس سالیانی، این عملیات در کتاب‌های تاریخ به عنوان یک رویداد گزارش شود، و درست به سبب «تاریخ» شدنش به فراموشی سپرده شود. حادثه‌ی فروردین ۱۳۴۴ کاخ مرمر و سوءقصد به جان محمدرضا شاه را امروز چه کسانی به یاد دارند؟ کاخ مرمر رویداد بود و در کتاب‌های تاریخ نوشته شد، اما در حافظه‌ی جمعی جای نگرفت و تنها در خاطره‌ی شماری اندک به جا ماند. سیاهکل نیز می‌توانست چنین باشد.

 

حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در زمین رژیم شاه انجام شد. در اینجا «زمین»[1] را به مفهوم دقیق و تئوریک به کار می‌برم: ساحتی شناختی و اپیستمولوژیک که بنیاد دانش و کنش سوژه یا کنش‌گر است، بنیادی که باورهای معینی را ممکن می‌کند. هرچند می‌گوییم که جنبش چریکی در ایران از نفوذ فکری جنبش‌های چریکی امریکای لاتین بهره گرفته بود (و البته در جاهای دیگری نشان داده‌ام که این مشاهده را ابداً نمی‌توان تعمیم داد، به‌ویژه به گروه جزنی-ظریفی که از پیشتازان نظری جنبش چریکی شهری در دنیا بوده‌اند)، اما در برگزیدن هدف عملیاتی خود چریک‌های سیاهکل به گونه‌ای شهودی دریافته بودند که برای لرزاندن حکومت نیاز دارند تا رژیم را مستقیماً به چالش بکشند به گونه‌ای که در پیام آن عملیات مشخص هیچ ابهامی نباشد، یا به دیگر سخن، عملیات آنها تنها به یک تفسیر بینجامد. پس رویداد سیاهکل از زمین رژیم و از نقطه‌ی آغازین منطق یک حکومت پلیسی و نظامی پا گرفت: رژیم پلیسی و سیاسی را با کنش نظامی به چالش کشیدن. به دیگر سخن، چنانکه میشل فوکو در سنگ‌نبشت این مقاله می‌گوید، رابطه‌ی قدرت و مقاومت رابطه‌ای درونی است و نه بیرونی. و همین رابطه را چریک‌ها به گونه‌ای شهودی (بی‌آن‌که فوکو خوانده باشند!)‌ در اعلامیه‌ی خود بازمی‌تابانند: مبارزه و مقاومت هست چون ستم پیش‌اندر است. در پاسخ سر راست به چالش سیاهکل، اعدام ۱۳ چریک تلاشی بود برای حفظ زمین حکومت، برای کاهش دادن «یورشی نظامی با پیام سیاسی» به «عملی جنایتکارانه.» روزنامه‌ی کیهان (خبر دیکته شده توسط ساواک را) چنین نوشت: «سحرگاه امروز به جرم قتل، حمل اسلحه‌ی غیرمجاز، سرقت از بانک‌ها و جعل اسناد دولتی ۱۳ نفر مهاجم پاسگاه سیاهکل تیرباران شدند.» و کمی‌ پایین‌تر: «عناصر این شبکه که به منظور عملیات براندازی تشکیل شده بود به وسیله‌ی مقامات امنیتی کشور شناخته شدند» (شماره ۸۲۹۹، چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۴۹، ص۱). در گزاره‌ی نخست، چریک‌ها جنایتکاران عادی هستند، اما در گزاره‌ی دوم کنش آنها براندازانه و پس امنیتی می‌شود — دقت کنید:‌ امنیتی، نه سیاسی! چنین رویکردی به رویداد نشانگر تلاش رژیم است برای حفظ زمین خود، یعنی هرآنچه رویداد را به ساحت شناختی (زمین) رژیم می‌کشاند، و از آن رو، عملیات چریک‌ها را جنایتکارانه و واکنش امنیتی حکومت را عقلانی و منطقی می‌کند. «منطق» آن است که «سیاست» در انحصار حکومت کشور باشد. پس سرپیچی از روند جاری زندگی در کشور و قوانین آن، به هر گونه‌ای که باشد، «سیاسی» نیست بل نخست جنایتکارانه و سپس، در برخی موارد، امنیتی است. پس طبیعی بود که انتظار نیروهای امنیتی، که از منطق شناختی رژیم حرکت می‌کردند، آن بود که با اعدام این ۱۳ نفر پیام روشنی به مخالفان (سیاسی) داده شود و وضع کشور، در آستانه‌ی جشن‌های باشکوه، عادی شود. روند شتابنده‌ی رویدادها، اما، سویه‌ی دیگری داشت.

 

مهم است این را هم به یاد آوریم که برای مخالفان سیاسی حکومت، سیاهکل معنای افزوده‌ای نیز داشت: پاسخ سختی بود به تبلیغات ساواک. به پیشواز جشن‌های دوهزار و پانصد ساله رفتن نیاز به ساختن گونه‌ای روان‌شناسی امنیتی-جمعی داشت: در برنامه‌ی تلویزیونی ۲ دی‌ماه ۱۳۴۹، «مقام امنیتی کشور» پرویز ثابتی با آوردن عباس شهریاری، که از راه «تشکیلات تهران» گروه‌های مخالف چندی را به ساواک لو داده بود، و با معرفی او (بدون نشان دادن چهره‌اش) به‌عنوان «اسلامی» و «مرد هزار چهره» در این برنامه،‌ ادعا کرد که ساواک یک میلیون مأمور دارد و هیچ حرکتی بدون اطلاع ساواک در ایران، در این «جزیره‌ی ثبات،» صورت نمی‌گیرد. سیاهکل،‌ اما، تنها یک‌ ماه و نیم پس از این ادعاهای بزرگ روی داد و در اندیشه‌ی مخالفان حکومت گفته‌های مقام امنیتی را هیچ کرد و به سخره گرفت. چریک‌های سیاهکل شش ماه بدون اطلاع نیروهای امنیتی در جنگل‌های گیلان تمرین کرده بودند و عملیات آنها حتی ساواک را نیز غافلگیر کرده بود. بی‌هوده نبود که پاسخ حکومت به دسته‌ای کوچک از چریک‌های مسلح همانا میلیتاریزه کردن و فرستادن هنگ ژاندارمری گیلان به منطقه بود. در پس‌زمینه‌ی ادعاهای امنیتی ثابتی و ساواک، تأثیر اُپتیک اجتماعی سیاهکل دو چندان شد، درست به همان گونه که درخشش ناگهانیِ نوری کوچک در تاریکیِ مطلق اثر بسیار بزرگ‌تری را بر چشم باقی گذاشته و چشم را خیره می‌کند.

 

چنان که پیش‌تر گفتم، سیاهکل می‌توانست انجام شود، به پایان برسد، و رویدادی شود برای ثبت در تقویم سیاسی. تاریخ منطق پیش‌داده‌ای برای پدیداری یا مانایی رویدادها ندارد. هر چند چریک‌های سیاهکل باور داشتند که راه آنها ادامه پیدا خواهد کرد، اما این باور بر فاکتی عینی استوار نبود. روایتی است (سه دست گشته) که گویا صفایی فراهانی در زندان اوین به حسینی بازجوی ساواک گفته بود: «شما اشتباه می‌کنید. ما شکست نخورده‌ایم. در فردای تیرباران ما پژواک پیروزی سیاهکل در فضای ایران طنین انداز خواهد گشت.»[2] این گزاره‌های شاعرانه‌ و ادبی را البته نمی‌توان گفته‌های محاوره‌ای یک زندانی با بازجویش تصور کرد، پس در اصالت این واژه‌ها باید تردید کرد، اما گفته‌ی صفایی فراهانی می‌تواند نقل به مضمون بوده باشد. البته اگر فرمانده‌ی گروه سیاهکل به کاری که کرده بود باور نمی‌داشت، تردیدی نیست که گام در این راه نمی‌گذاشت. و البته او می‌دانست که رفقایی که از دستگیری‌ها جان به در برده بودند به مبارزه ادامه خواهند داد. در اینجا نکته همانا باور کنش‌گر است به آینده‌ای متصور، بی‌آن‌که در آینده مؤلفه‌ای عینی برای چنین انتظاری از آنچه هنوز نیامده است وجود داشته باشد. (آینده: از بن مضارع فعل «آمدن،» آ+ی+نده. پس هنوز نیامده! همانند برابر فرانسوی آن avenir که با فعل venir یا «آمدن» ساخته شده). کنش همانا گشودن راهی است به سوی آنچه هنوز نیامده. گشودنِ راه. گزاره‌ی پیشین مهم است:‌ پدیدارشناسی کنش در همین ویژگی آن است. آنچه نیامده در آینده است زیرا راهی که ما را به آن آینده‌ی ویژه می‌رساند هنوز به پایان نرسیده است. از این رو، هرگز نمی‌توانیم بدانیم که آیا چنین راهی پایانی دارد یا نه، یا حتی آن که پایانش دقیقاً کجاست. تاریخ ناگزیر گشوده است. پس برآیندِ کنش، علی‌رغم سوداها و نقشه‌های ما، همواره پیشایند خواهد بود. پس کنش، و بی‌تردید کنش‌های رادیکالی مانند عملیات سیاهکل، بر «ایمان» استوار است: ایمان به آینده‌ای که ذاتاً گشوده و پیش‌آیند است، به یُمنِ کنش، بدان گونه که مایش می‌پنداریم،‌ می‌تواند پدیدار شود. و می‌دانیم که ایمان خود بر هیچ عینیتی استوار نیست.

 

آنچه سیاهکل را از مقوله‌ی رویدادهایی مانند آن جدا کرد، عملیاتی بود که اعضای باقیمانده‌ی گروه سیاهکل، در آستانه‌ی تشکیل چریک‌های فدایی خلق در نیمه‌ی دوم فروردین ۱۳۵۰، یعنی دو ماه پس از عملیات سیاهکل، انجام دادند. از آنجا که اعدام چریک‌های سیاهکل پیش از تعطیلات نوروزی انجام شده بود، در پایان این تعطیلات و در روز ۱۵ فروردین ۱۳۵۰، روزی که به دقت برگزیده شده بود تا همزمان با بازگشت مردم به سر کارشان بیشترین تأثیر تبلیغاتی را داشته باشد، و البته یک روز پس از حمله‌ی گروه احمدزاده به کلانتری قلهک که هنوز رسانه‌ای نشده بود، پرویز ثابتی با برگزاری کنفرانس مطبوعاتی دیگری اطلاعات دقیق‌تری از عملیات سیاهکل ارائه داد و کار گروه را تمام شده اعلام کرد (اطلاعات، شماره ۱۳۴۵۸، ۱۵ فروردین ۱۳۵۰، ص ۱، ۴). رویدادها گویی دوباره قصد تمسخر ثابتی را داشتند. درست سه روز بعد از کنفرانس مطبوعاتی او، در ساعت ۶:۳۰ بامداد روز ۱۸ فروردین، یک تیم پنج‌ نفره، بازمانده از گروه ۲۲ نفری سیاهکل، سپهبد ضیاالدین فرسیو رییس دادرسی ارتش، که مسئول حکم اعدام ۱۳ نفر بود، را در مقابل منزلش در شمال تهران به گلوله بستند. فرسیو چهار روز بعد در بیمارستان جان سپرد. ترور فرسیو رابطه‌ی مستقیمی با دادگاه نظامی ۱۳ چریک اعدام شده ایجاد کرد و دقیقاً همین رابطه از نظر مردم دور نماند. در واقع، طراحان این ترور به گونه‌ای شهودی به نقش تبلیغی عمل مسلحانه،‌ پیش از تئوریزه شدن خلاقانه‌ی آن توسط جزنی در زندان، رسیده بودند. سپس‌ با شکل‌گیری چریک‌های فدایی خلق و انتشار ۱۴ اعلامیه‌ی معروف آنها در فروردین و اردیبهشت، و سپس‌تر با انتشار تصویرهای ۹ چریک تحت تعقیب توسط ساواک و اعلام جایزه‌ی صد هزار تومانی (که به ارزش ریال آن زمان ثروتی بود) برای دستگیری هر یک از آنها، عملیات سیاهکل، بی‌آن‌که دانسته باشد، به زنجیره‌ای از رویدادهای پس از خود گره خورد، انتشار این تصویرها تلویحاً به معنای شکست ساواک بود و تأثیر و حضور چریک‌ها را در ذهن جمعی بزرگ‌تر از واقعیت می‌کرد. باری، کنش‌های بعدی می‌توانستند خود آغازگر (و قائم‌به‌خویش) باشند، آغازگر راهی دیگر. اما حضور گروهی که بیش‌تر آنها (گروه احمدزاده) از کنش‌گران سیاهکل نبودند و با این همه کنش خود را، به یمن وحدت با بازماندگان گروه سیاهکل، به رویداد سیاهکل پیوند زده بودند، پدیده‌ی عملیات سیاهکل را از جایگاه یک رویداد سیاسی، و احتمالاً گذرا، به ساحت دیگری بُرد.

 

لحظه‌ی تمایز میان رویداد و رخداد،[3] همانند این هر دو، فروتن است و ناخودنما. تنها نگاه خاصی می‌تواند چنین تمایزی را ببیند – نگاهی که می‌خواهد به چیستی پدیده‌ها رخنه کند، نگاهی که چشم را بر روایت‌‌های رایج و همه‌باور می‌پوشاند.

 

سوم. رخداد و جنبش

 

اما برمی‌گردیم به سیاهکل: مبارزان سیاهکل «فدایی خلق» نبودند. آنان در تنها تراکت‌شان، که در هنگام عملیات سیاهکل در میان مسافران ونِ فوردی که مصادره کرده بودند پخش کرده و شماری از آنها را در پاسگاه جا گذاشته بودند، خود را «جنبش انقلابی مسلحانه ایران» نامیده بودند. اما این فداییان بودند که جنبش مسلحانه‌ی شهری در ایران را عملی و ممکن، و در این روند، سیاهکل را به‌منزله‌ی لحظه‌ی آغازین و بنیادین جنبش از آنِ خود کردند. در بالا به زنجیره‌ای از رویدادها اشاره کردم. دقت به این زنجیره‌ی رویدادها از نظر تئوریک مهم است: عملیات سیاهکل،‌ اعدام سیزده چریک، ترور فرسیو و حمله به کلانتری قلهک، اعلام موجودیت چریک‌های فدایی خلق، انتشار عکس چریک‌های مورد تعقیب. هر رویداد، به رویداد پیش از خود ارجاع می‌دهد و به گفته‌ی ارنستو لاکلاو «زنجیره‌ای معنایی»[4] را به وجود می‌آورد. این شد که گفتمان چریکی ایجاد شد: عملیات و درگیری‌های چریک‌ها روی می‌دادند و سپس در زبان و در گفتمانی مشخص چنان بازسازی و تکرار می‌شدند که هویت ویژه‌ای را برای چریک‌های فدایی و مبارزه‌ی آنها تولید می‌کردند. از این پس،‌ عملیات سیاهکل دیگر نمی‌تواند تنها یک عملیات باشد.

 

به دیگر