تنها راه حل بحران دموکراسی، عمق بخشیدن به خود دموکراسی است!

به مناسبت سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

محمد رضا شالگونی

-

پنجاه سال از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می گذرد. در این نیم قرن گذشته، ایران و جهان تغییرات زیادی را از سر گذرانده اند. و تغییرات چنان زیاد و همه جانبه بوده که دنیای ما به جهات متعدد، اصلاً شباهتی به آن روزگار ندارد. با این همه ، ماجرای کودتای ۲۸ مرداد در میان ایرانیان ، بیش از آن که یک مساله تاریخی باشد، هنوز هم چنان یک مساله سیاسی است. یعنی مسآله ای مرتبط با زندگی امروز و فردای ما، تا پرونده مختومه ای مربوط به گذشته. به نظر من، دو چیز در حفظ خصلت سیاسی واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش مهم دارند. اول جایگاه ویژه و بسیار مهم این واقعه است در حافظه تاریخی مردم ایران. کودتای ۲۸ مرداد آن لحظه شومی است که به مهم ترین دوران "تنفس سیاسی" در تاریخ معاصر کشور ما پایان داده است. در تمام یک صد سال گذشته یا – دقیق تر بگویم _ از فتح تهران به وسیله انقلابیون مشروطه در سال ۱۲۸۸ شمسی (۱۹۰۹ میلادی) گرفته تا کنون، کشور استبداد زده ما فقط چند دوره فضای سیاسی نسبتاً باز داشته است که می توانیم آنها را ( به قول بیژن جزنی ) دوره های " تنفس سیاسی" بنامیم. دوره هایی که حکومت های استبدادی نمی توانسته اند مردم را به سکوت کامل وادارند. طولانی ترین این ها دو دوره ۱۲ ساله بوده اند که اولی از پیروزی انقلاب مشروطیت در سال ۱۲۸۸تا کودتای رضا خان در ۱۲۹۹ ادامه داشته و دومی از پایان استبداد اول پهلوی در سال ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲. مهم ترین موج های بیداری سیاسی و اجتماعی ایرانیان در این دوره ها شکل گرفته اند. اگر این دو دوره را با دوره انقلاب ۵۷ مقایسه کنیم، اثر گذاری دراز مدت این ها را در ذهنیت تاریخی ایرانیان بهتر در می یابیم . فضای باز دوره انقلاب ۵۷ هر چند به لحاظ گستردگی عظیم جنبش توده ای و دامنه ابتکارات و اقدامات مستقیم مردم عادی واقعاً در تاریخ ما بی سابقه بود، ولی نتوانست بیش از سه سال ( از اوایل ۵۷ تا اوایل۶۰) دوام بیاورد. و اما از این دو دوره نیز، دوره دوازده ساله دوم ، به جهات مختلف، بسیار پر بار تر و پر تحرک تر بوده است. در این دوره بود که برای اولین بار در تاریخ کشور ما، سیاست به کوچه و بازار کشیده شد و مطبوعات و احزاب و اتحادیه های کارگری، به معنای جدید، به وجود آمدند و نفوذ توده ای پیدا کردند. بعلاوه ، و مهم تر از همه، در این دوره مبارزات مردم ایران برای رسیدن به حق تعیین سرنوشت خودشان و برانداختن استبداد و نفوذ قدرت های امپریالیستی ، به آگاهی و انسجامی دست یافت که در یک صد سال گذشته بی همتا بوده است .

عامل دیگری که کودتای ۲۸ مرداد را هم چنان به صورت یک مساله سیاسی نگه می دارد، این است که نیروهای سیاسی به وجود آورنده آن هنوز هم در صفحه سیاست ایران حضور فعالی دارند . کودتای ۲۸ مرداد محصول اتحاد سه جانبه ای بود میان قدرت های امپریالیستی ( آمریکا و انگلیس ) ، سلطنت و روحانیت. این سه نیرو پیوند ضروری و ارگانیکی با هم ندارند و تجربه ی پنجاه سال گذشته نشان می دهد که می توانند با خشونت تمام با یک دیگر در بیفتند . اما هر سه در یک چیز اشتراک دارند و آن ضدیت شان با دمکراسی است و توانمند شدن مردم برای تعیین سرنوشت خودشان. و این خصلت مشترک آنها امروز همان طور مهم است که پنجاه سال قبل بود و چنان با سرشت هر یک از آنها گره خورده است که تصوری از آنها بدون مقابله با توانمند شدن مردم عملاً بی معناست. و در یک کلام، مساله این است که ما هنوز هم چنان ناگزیریم برای رسیدن به دموکراسی، قبل از همه، با همین ها دست و پنجه نرم کنیم .

اما اگر ۲۸ مرداد حادثه ای متعلق به دورانی سپر شده نیست ، چگونه می توان از چنگ ۲۸ مردادی ها خلاص شد؟

فکر نمی کنم جز دست یافتن به درکی روشن از دشمنی آشتی ناپذیر این ها با دموکراسی و نیز شناختن بایدها و نبایدهای ناگزیر پیکار دموکراسی راه دیگری وجود داشته باشد. این پاسخ ممکن است بیش ا ز حد کلی به نظر برسد، اما مشکل طرفداران دموکراسی در ایران این است که در سطح همین کلیات نیز نتوانسته اند منطق پیکار دمکراسی را جا بیندازند .

دشمنی صد ساله ی ۲۸ مردادی ها با دموکراسی

نیروهایی که در ۲۸ مرداد ۳۲ برای شکستن اراده ی مردم ایران ائتلاف کردند، قبل از آن و بعد از آن نیز همیشه از دموکراسی وحشت داشته اند. نگاهی کوتاه به کارنامه ی این ها در یکصد سال گذشته به هر نوع تردید در این باره پایان می دهد.

الف- روحانیت بعد ار ۲۵ سال حکومت جهنمی جمهوری اسلامی، چنان رسوا شده است که اکنون اکثریت قاطع مردم ایران در ضدیت آن با دموکراسی تردیدی ندارند. اما هنوز هم بعضی ها این ضدیت را به ولایت فقیه خلاصه می کنند و خیلی ها نمی دانند که روحانیت پیش از ابداع نظریه ولایت فقیه هم همیشه در مقابله با دموکراسی بوده و از جمله در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نقش مهمی داشته است . منظورم از " روحانیت " همه کسانی هستند که نان شریعت را می خورند و در اجرای آن می کوشند و آن را قانون لازم الااجراء و لازم الاتبٌاعی برای همه افراد انسانی می نامند . همین نگرش و وابستگی، به لحاظ اجتماعی آنها را در موقعیتی قرار می دهد و منافعی برای شان ایجاد می کند که ضرورتاً در مقابله با خود مختاری(autonomy ) افراد انسانی است . یعنی مفهوم بنیادی و شرط لازم برای شکل گیری فرهنگ مدرن و دموکراسی که همه افراد انسانی را به یک سان انسان صاحب حق فرض می کند و هر نظم اجتماعی غیر متکی به رضایت و انتخاب آزاد آنها را ناحق و بی اعتبار می داند . البته روحانیت گروه اجتماعی یک پارچه و همگونی نیست و افراد آن به لحاظ نگرش و نیز موقعیت و منافع اجتماعی تفاوت های زیادی با هم دارند. بعلاوه ، روحانیت اسلامی و به ویژه روحانیت شیعه غالباً مرکزیت واحد و سلسله مراتب محکمی ندارد. با این همه ، اشتراکات روحانیان، گروه اجتماعی خاصی از آنها می سازد که در زمینه دفاع از اعتبار و لزوم اجرای شریعت ، به طور عینی در صف آرائی های اجتماعی و سیاسی فعالانه شرکت می کند و در مقابله با انسان صاحب حق و پیش شرط ها و پی آمدهای دموکراسی قرار میگیرد. به این اعتبار، روحانیت یک " دستگاه ایدئولوژیک" است که نمی تواند در ساختار قدرت در جامعه ما اثر گذار نباشد و در مقابله با دموکراسی قرار نگیرد. باید توجه داشت که صحبت از روحانیت به عنوان یک " دستگاه ایدئولوژیک" مرتبط با ساختار قدرت ، با مسئله مربوط به ساختار درونی آن ارتباطی ندارد. به عبارت دیگر، کارکرد اجتماعی و سیاسی روحانیت ضرورتاً از تمرکز یا عدم تمرکز و چگونگی سلسله مراتب آن ناشی نمی شود .مسلم است که آخوند یک ده یا پیش نماز یک محله در بسیاری از صف آرایی های طبقاتی و سیاسی ضرورتاً نمی تواند همان مواضعی را داشته باشد که فلان مجتهد صاحب دم و دستگاه . امٌا مگر یک گروهبان ارتش در همه مسایل ضرورتاً موضعی مشابه ژنرال ها اتخاذ می کند؟ بی تردید، هر گروهبان مدافع انضباط نظامی، صرف نظر از همه اختلافات در جایگاه و مواضع اجتماعی با ژنرال ها، همان گونه از کارکرد اجتماعی و سیاسی ارتش دفاع می کند که پیشنماز مسجد یک محله با دفاع از اعتباز و لزوم اجرای شریعت از کار کرد اجتماعی و سیاسی روحانیت پاسداری می کند. هم چنین، صحبت از کار کرد ارتجاعی و ضد دموکراتیک روحانیت ، ضرورتاً به معنای مخالفت با مذهب نیست . همین الان اکثریت قاطع مردم ایران آشکارا با ولایت فقیه و حکومت دینی مخالفت می کنند، امٌا همه آنها مخالف دین نیستند ودین داران در میان آن ها حتی اگر در اکثریت نباشند، در هر حال، نیروی بسیار پُروزنی هستند . این را می توان در رابطه روحانیت و دین داران ادیان دیگر نیز مشاهده کرد .

مثلاً در حالی که کلیسای کاتولیک هنوز هم آشکارا با حق طلاق و حق سقط جنین زنان و برابری حقوق زن و مرد ( در بعضی حوزه ها) مخالفت می کند، دین داران کاتولیک، همراه با غیر معتقدان به هر نوع دین، برای رسیدن به این حقوق تلاش کرده اند و می کنند. به عبارت دیگر، دین داری ضرورتاً در مقابل دموکراسی نیست. بنابراین دین دارانی که از حق انتخاب مردم و جدایی دین از دولت دفاع می کنند، می توانند در شمار مدافعان دموکراسی باشند، خواه غیر روحانی باشند ، خواه حتی مجتهد.

در هر حال، پافشاری بر اجرای شریعت و ذی نفع بودن در آن است که روحانیت را به مقابله با حق انتخاب مردم می کشاند . نگاهی به کارنامه سیاسی روحانیت در صد سال گذشته ، نشان می دهد که در همه لحظات تعیین کننده، روحانیت به مثابه یک گروه اجتماعی، همیشه در مقابل دموکراسی بوده است. در انقلاب مشروطیت وقتی مردم از خواست اولیه تاسیس "عدالت خانه " فراتر رفتند و صحبت از حق قانون گذاری و حق حاکمیت مردم به میان آمد، روحانیت در مقابل این خواست های پایه ای قرار گرفت. منظورم فقط روحانیون " مشروعه خواه" نیستند که به رهبری شیخ فضل الله نوری به حامیان اصلی استبداد محمد علی شاهی تبدیل شدند. روحانیان مشروطه خواه را هم می گویم که به نام ضرورت تطبیق قوانین مصٌوب مجلس شورای ملی با شریعت، به مقابله با پذیرش صریح حق قانون گذاری و حق حاکمیت مردم بر آمدند. فراموش نباید کرد که اصل دوم متٌمم قانون اساسی مشروطیت که رسماً به پنج "مجتهد جامعه الشرایط" تعیین شده از طرف مراجعه تقلید، حق وتوی قوانین مصوب مجلس شورای ملی را می داد، بیان کنند ه مواضع مشترک روحانیان مشروعه خواه و مشروطه خواه بود. این اصل جز نفی صریح حق قانون گذاری و (طبعاً) حق حاکمیت مردم معنایی نداشت. و نهادی را به وجود آورد که در واقع الگوی نخستین همین شورای نگهبان درجمهوری اسلامی بود. نمونه دیگر ی از مخالفت روحانیت با حق انتخاب مردم را می توان در دوره تغییر سلطنت دید. رضا خان بعد از تثبیت موقعیت اش به عنوان همه کاره دولت، وقتی خواست به سلطنت قاجار پایان بدهد، نخست در پی سلطنت نبود . به همین دلیل، نغمه جمهوری را کوک کرد . امٌا در آن مقطع زمانی، روحانیت از طرح اندیشه جمهوری وحشت داشت، نه بدلیل مخالفت با قدرت گیری رضاخان، بلکه به خاطر ترس از صراحت یافتن حق انتخاب مردم حتی به صورت انتزاعی و روی کاغذ . آنها جمهوریت را مخالف "شریعت محمدی" نامیدند و عملاً رضا خان را به حفظ سلطنت تشویق کردند و برا یش خواب دیدند و "کلب آستان علوی" نامیدنداش و از نجف برای اش شمشیر فرستادند و با سلام وصلوات به سلطنت پهلوی تبرٌک بخشیدند. و بعد از شهریور ۱۳۲۰ که فضای سیاسی نسبتاً بازی به وجود آمد و مخصوصاً چپ به جریان سیاسی نیرومندی تبدیل شد؛ روحانیت از ترس قدرت مردم و چشم اندار شکل گیری دموکراسی، تقریباً تمام اختلافات اش را با سلطنت پهلوی کنار گذاشت و بار دیگر به ائتلاف با سلطنت روی آورد. در تمام دوره ۱۲ ساله بعد ازشهریور ۲۰ بدنه اصلی روحانیت و تمام مراجع تقلید در ائتلاف با سلطنت بودند و آن را هم چون موج شکنی در مقابل جنبش دموکراسی مردم می دیدند . بنابراین حمایت روحانیت از کودتای ۲۸ مرداد یک موضع گیری ناگهانی در نتیجه اشتباه محاسبه نبود. تردیدی نیست که بعضی از روحانیان در طرف مردم بودند و مخالف کودتا؛ اما آنها استثناهایی بیش نبودند ، استثناهایی که قاعده را اثبات می کردند. در راه اندازی کودتا تنها آخوندهای درباری امثال بهبهانی نبودند که شرکت داشتند، آخوندهای به اصطلاح " ضد استعماری" مانند کاشانی نیز در تدارک و پیروزی آن نقش بسیار مهمی ایفاء کردند. حقیقت این است که کودتا بدون حمایت قاطع مراجع اصلی تقلید، از بروجردی گرفته تا دیگران، نمی توانست به نتیجه برسد . خمینی حتی بعد از انقلاب نیز هرگز پنهان نکرد که در آن کودتا دست خدا را می دید که از آستین کودتاچیان بیرون آمد تا "اسلام عزیز" را نگهدارد. تصادفی نبوده که رهبران جمهوری اسلامی هرگز کینه شان را نسبت به مصدق پنهان نکرده اند . دشمنی آنها نسبت به مصدق جز دشمنی عمیق شان با حق انتخاب مردم معنای دیگری ندارد .

ب- سلطنت در شرایط مشخص ایران جز سلطنت پهلوی معنایی ندارد و پهلوی ها تمام دوران سلطنت شان را در خفه کردن صدای مردم گذراندند. امٌا خلق و خوی شخصی سلاطین پهلوی نبود که آنها را به مقابله با حق انتخاب مردم می کشاند، بلکه سلطنت بود که زمینه مساعدی برای قدر قدرتی آنها فراهم می آورد . سلطنت به خودی خود و صرف نظر از عقاید و خلق و خوی این یا آن پادشاه ، یک نهاد غیر دموکراتیک است. زیرا ناقض یا لااقل ، محدود کننده ی حق انتخاب مردم است ؛ حتی در کشورهای دموکراتیک. سلطنت طلبان ما که جنایات جمهوری اسلامی را پرده ای برای پوشاندن جنایات پنجاه و هفت ساله خاندان پهلوی ساخته اند و اکنون می کوشند خود را مدافعان آزادی و دموکراسی جا بزنند، در دفاع از سلطنت، مدام به نمونه های سلطنت در بعضی دموکراسی های غربی اشاره می کنند. امٌا حقیقت این است که سلطنت حتی در این کشورها ، نهادی است باقی مانده از دوران پیش از دموکراسی . نگاهی به تاریخ تک تک این کشورها نشان می دهد که دموکراسی اینها به وسیله سلطنت یا به کمک سلطنت شکل نگرفته ، بلکه غالباً در مقابله با اختیارات و اقتدارات سلطنت معنا پیدا کرده است . سلطنت نقطه ضعف این دموکراسی ها است و نه نقطه قوت آنها. و در هر حال همه آنها دژ محافظه کاری است . بعلاو فراموش نباید کرد که سلطنت نیز مانند حکومت های دینی ، مدعی نوعی مشروعیت الهی است و بدون توسل به چنین مشروعیتی نمی تواند موروثی بودن پادشاهی را توجیه کند . تصادفی نیست که سلطنت ها- واز جمله سلطنت های به اصطلاح " دموکراتیک "- غالباً با دستگاه مذهب مسٌلط پیوندهای رسمی و حقوقی محکمی دارند . مثلاً ملکه انگلیس ریاست عالیه کلیسای انگلیس را نیز به عهده دارد . یا قانون اساسی مشروطه ایران ، با صراحت تمام، پادشاه را حامی و مروٌج "مذهب حقٌه شیعه اثنی عشریه" معرفی می کرد . از همه اینها گذشته ، ایرانی ها هرچه کم داشته باشند ، مسلماً در تجربه سلطنت و سلاطین هیچ کم ندارند. تاریخ ایران با تجربه ۲۵۰۰ ساله سلطنت، گواهی می دهد که در این کشور سلطنت جر بی حقی مردم معنایی نداشته است. و در صد سال اخیر کافی است به یاد داشته باشیم که ما با یک فاصله ۷۰ ساله، دو انقلاب کرده ایم که هر دو علیه سلطنت بود و در هر دو ، پادشاه تجٌسم اصلی ضدیت با حق و خواست مردم . امروز ه که سلطنت طلبان ما دست شان از قدرت کوتاه است ، ترحیج می دهند خود را " مشروطه خواه" بنامند. در حالی که کلمه " مشروطه "یا "مشروطیت " عنوان انقلابی است که مردم ایران علیه قدر قدرتی سلطنت راه انداختند . مشروطه خواه نامیده شدن سلطنت طلبان ما به آن می ماند که مثلاً سلطنت طلبان فرانسه سرود مارسی یز را نماد خودشان قملداد کنند . بعلاوه ، حتی اگر قانون اساسی مشروطیت را قراردادی میان مردم و پادشاه تلقی کنیم ( که البته چنین فرضی کاملاً غلط است ) تردیدی نمی توانیم داشته باشیم که چنین قراردادی از طر ف پادشاهان پهلوی زیر پا گذاشته شد، نه یک بار و دو بار، بلکه دائماً و در یک فاصله زمانی ۵۷ ساله . هم چنین فراموش نباید کرد که در تاریخ صد ساله ی اخیر ما، سلطنت همیشه هم چون اهرم فشار قدرت های امپریالیستی برای کنترل این کشور به کار گرفته شده است . آیا تصادفی است که هر چهار پادشاه تاریخ اخیر ما با از دست دادن عنوان پادشاهی در خارج از ایران مرده اند ؟ دو تن از این ها ( محمد علی شاه و محمد رضا شاه ) در نتیجه انقلاب مردم به خارج گریخته اند و دو تن دیگر ( احمد شاه و رضا شاه ) به خاطر نارضایتی قدرت های امپریالیست از سلطنت معزول و به خارج از ایران تبعید شده اند. به عبارت دیگر ، همه این ها یا به وسیله مردم از قدرت رانده شده اند و به قدرت های امپریالیستی پناه برده اند ، یا نتوانسته اند اسباب رضایت قدرت های امپریالیستی را فراهم بیاورند و توسط آنها از سلطنت بر کنار شده اند. هر دو پادشاه خاندان پهلوی، سلطنت خود را مدیون قدرت های امپریالیستی بودند و هر دو با یک کودتا ی امپریالیستی قدرت شان را تحکیم کردند . کودتای ۱۲۹۹ که رضا خان را به قدرت رساند، از طرف امپریالیسم انگلیس طراحی شد و برای مقابله با جنبش های مترقی مردم ( مانند جنبش خیابانی در آذربایجان ، جنبش کوچک خان در گیلان ، و جنبش پسیان در خراسان ) . و کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ که قدرت محمد رضا شاه را تحکیم کرده محصول همکاری دستگاه های جاسوسی آمریکا و انگلیس بود .

ج- قدرت های امپریالیستی آمریکا و انگلیس ، معماران کودتای ۲۸ مرداد بودند و اکنون حتی خود آنها نیز به آن معترف اند. بعلاوه منابع و مدارک مربوط به این ماجرا حالا چنان گسترده و قابل دسترسی هستند که جز عده ای از پادو های مواجب بگیر سلطنت طلب، کسی جرآت انکار حقیقت این ماجرا را ندارد . امًا مساله این است که خیلی ها آن را محصول سیاست خارجی غلط و اشتباه محاسبه محافظه کاران انگیس و جمهوری خواهان آمریکا می دانند. بی شک اینها در راه اندازی کودتا نقش مهمی داشتند . شاید بدون پیروزی چرچیل در انتخابات ۱۹۵۱ انگیس و پیروزی آیزنهاور در انتخابات آمریکا در سال ۱۹۵۲، کودتای ۲۸ مرداد نمی توانست در آن شرایط به نتیجه برسد. امٌا جستجو کردن منشاء سیاست های سلطه گرانه آمریکا و انگلیس در کلٌه دالس یا چرچیل یا احزاب آنها ، مانند نگاه کردن به درخت است و نادیده گرفتن جنگل. امپریالیسم یک نظام اقتصادی- احتماعی- سیاسی است که سلطه گری و جهان خواری در طبیعت آن است . حتی خلاصه کردن امپریالسم در آمریکا و انگلیس نیز نادرست و خطرناک است. درست است که آمریکا حالا بزرگ ترین و مهاجم ترین قدرت امپریالیستی جهان است، امٌا جنایاتی که مثلاً امپریالیسم های فرانسه، آلمان یا ژاپن تا به حال راه انداخته اند، از آمریکا چیزی کم نداشته است . منشاء امپریالیسم را باید در نظام سرمایه داری جستجو کرد، نظامی که به طور منظم نابرابری تولید می کند و تا هست، جهان خواری قدرت های بزرگ سرمایه داری ادامه خواهد یافت و مدام فاجعه به بار خواهد آورد. در هر حال مهم است به یاد داشته باشیم که کودتای ۲۸ مرداد تنها نمونه ضدیت قدرت های امپریالیستی ( و در این مورد، آمریکا و انگلیس) باحق انتخاب و حاکمیت مردم نبوده است ، نه در ایران و نه در جهان . قبل از کودتای۲۸ مرداد و بعد از آن آمریکا و انگلیس ده ها و شاید صدها بار برای مقابله با جنبش های آزادی خواهی و برابری خواهی مردم در چهار گوشه جهان، اقدام کرده اند . در همین منطقه خاور میانه ، بعد از جنگ جهانی دوم ، آمریکا ( در آغاز همراه با انگلیس و بعدها به تنهایی) چیرگی بی و چون چرایی داشته است . و می دانیم که در تمام این مدت ، خاورمیانه کشتارگاه جنبش های دموکراتیک بوده است. و این کشتارها و سرکوب ها غالباً با حمایت آمریکا ودر مواردی مستقیماً به وسیله خود آمریکا صورت گرفته اند. غالب مداخلات آمریکا در منطقه خاورمیانه به حمایت از نظام های ارتجاعی و سرکوب گر صورت گرفته است. زیرا امریکا هر حرکت معطوف به دموکراسی را در این منطقه ، تهدیدی علیه هژمونی خود تلقی می کرده است. در فاصله ۲۵ ساله بین ۲۸ مرداد ۳۲ تا بهمن ۵۷، مقامات آمریکایی حتی یک بار علیه دیکتاتوری شاه و به حمایت از خواست های آزادی خواهانه مردم ایران صحبت نکردند ودر۲۵ ساله اخیر مخالفت های آنها با جمهوری اسلامی به خاطر ناهمخوانی آن با هژمونی آمریکا یی بوده است . زیرا در همین مدت و در همین منطقه ، رژیم های دیگری را که در سرکوب گری چیزی از جمهوری اسلامی کم ندارند ، حمایت کرده اند . یک نکته را نیز باید در اینجا یاد آوری کنم . تاکید من بر طبع توسعه طلبانه امپریالیسم سرمایه داری برای نشان دادن منشاء اصلی زور گویی و زور مداری در حرکت قدرت های بزرگ سرمایه داری است که ضمناً قلدرترین قد رت های جهان ما هم هستند. اما توسعه طلبی آنها نه به دلیل این که سرمایه دارانه است ، بلکه صرفاً به این دلیل بسیار ساده که توسعه طلبی است، با دموکراسی و حق حاکمیت مردم مباینت دارد. به عبارت دیگر نقض حق حاکمیت ملی یک کشور به وسیله کشوری دیگر جز نفی ابتدایی ترین لوازم دموکراسی معنایی ندارد، خواه این کار به وسیله یک قدرت سرمایه داری صورت بگیرد ، خواه به وسیله یک قدرت سوسیالیستی، خواه نقض کننده یک حکومت دموکراتیک باشد ، خواه یک دیکتاتوری. بنابراین، مساله اصلی این نیست که در آمریکا و انگلیس دموکراسی وجود دارد یا چقدر وجود دارد . نکته مهم این است که دموکراسی هنگامی معنا دارد وتا جایی معنا دارد که مردم بتوانند آزادانه انتخاب کنند، اراده شان را اعمال کنند واز منتخبان شان حساب پس بگیرند به همین دلیل، دموکراسی برای یک ملت می تواند عین دیکتاتوری برای ملتی دیگری باشد. به عنوان نمونه ، اسرائیل را در نظر بگیرید که علی رغم همه معایب اش، تنها دموکراسی خاورمیانه است ولی این مانع از آن نمی شود که بدترین سرکوب گری موجود برای مردم فلسطین و منشاء بسیاری از مصائب خاور میانه نباشد . مساله این است که حتی وقتی یک شهر برای شهر دیگری تصمیم می گیرد ، هزاران تبعیض زورگویی و فساد به وجود می آید، تا چه رسد به وقتی که ملتی برای ملت دیکری تصمیم بگیرد .

با تکیه بر دشمنان دموکراسی نمی توان به دموکراسی رسید

پنجاه سال پس از کوتای ۲۸ مرداد ، در حالی که کشور ما دوره حساسی را می گذراند و پیکارهای سیاسی سرنوشت سازی را در پیش رو دارند ، ما هنوزهم با ۲۸ مردادی ها سرو کار داریم . و این بار بر خلاف پنجاه سال پیش، آنها در ائتلاف باهم نیستند ، به ضدیت در برابر هم ایستاده اند . بنابراین عده ای گمان می کنند می توان به کمک آمریکا و همراه سلطنت علیه استبداد روحانیت جنگید و به دموکراسی دست یافت و بخش بزرگی از مردم چنان از جهنم جمهوری اسلامی به جان آمده اند که تنها به خلاصی از این حهنم می اندیشند و نه چیزی بیشتر . امٌا تجربه همه پیکارها ی دموکراسی و از جمله تجربه خودمان در صد یا حتی همین پنجاه سال گذشته، نشان می دهند که با تکیه بر دشمنان دموکراسی نمی توان به دموکراسی دست یافت. عده ای می گویند درگیری آمریکا و جمهوری اسلامی فرصت مساعدی برای براندازی این رژیم به وجود آورده است که باید از آن استفاده کرد. اینها روی حقیقتی دست می گذارند تا حقیقت بزرگتری را وارونه نشان بدهند. شکی نمی توان داشت که دشمنی میان آمریکا و جمهوری اسلامی، این رژیم را در شرایط بسیار دشواری قرار می دهد و فرصت های مساعدی برای مبارزه با آن به وجود می آورد و طبیعی است که هم جریان های سیاسی خواهان براندازی جمهوری اسلامی از این فرصت ها، به انحاء مختلف استفاده می کنند و به این اعتبار، آگاهانه یا نا آگاهانه ، با آمریکا هم سویی دارند . حتی از این فراتر ، مخالفان موجودیت جمهوری اسلامی و از جمله آمریکا ، همیشه از اختلافات درونی خود حکومتی ها استفاده کرده اند و می کنند که کاملاً طبیعی و قابل فهم است واگر جز این بود عجیب بود. امًا حقیقتی که وارونه نمایانده می شود این است که دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی نیست که این رژیم را به بحران کشانده است، بلکه بر عکس، مخالفت مردم با رژیم است که فرصت بی سابقه ای برای سرنگونی آن به وجود آورده و آمریکا را نیز به بهره برداری از این فرصت برانگیخته است. فراموش نباید کرد که دشمنی آمریکا و جمهوری اسلامی تازه آغاز نشده ، بلکه به اندازه عمر خودِ جمهوری اسلامی قدمت دارد . امٌا این دشمنی ، در گدشته نه تنها جمهوری اسلامی را بحرانی نمی کرد، بلکه گاهی به موجودیت آن انسجام بیشتری می بخشید . فراموش نباید کرد که خمینی با اشغال سفارت آمریکا و اعلام رسمی دشمنی با آمریکا ( که آن را " انقلاب دوم و انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول" نامید) بود که قدرت روحانیت را تحکیم کرد وعلیرغم دشمنی آمریکا و درگیری با تقریباً همه قدرت های بزرگ دیگر ، یکی از طولانی ترین جنگ های قرن بیستم را سامان داد. وجالب این است که در تمام این سال ها ، آمریکا نه تنها برای سرنگونی جمهوری اسلامی وارد میدان نشد ، بلکه در مواردی حتی به آن کمک کرد . ماجرای "ایران گیت " را فراموش نکنید. چرا آمریکا در اوج جمهوری اسلامی ( که آخوندهای حاکم دائماً از ضرورت " صدور انقلاب اسلامی " دّم می زندند و هر روز پرچم آمریکا را در خیابان های تهران آتش می زدند وحزب الله لبنان ، آمریکایی ها را به گروگان می گرفت ) برای سرنگونی آن به اقدام موثری دست نزد؟ جواب روشن است : نمی توانست و گاهی نیز سرنگونی آن را به نفع خودش نمی دید. آن چه جمهوری اسلامی را اکنون به آستانه در هم شکستن رانده، بی هیچ تردید ، بی زاری مردم ایران است که حکومت مذهبی را تحمل ناپذیر می یابند. و از این جاست که فرصت بزرگ و بی سابقه ای برای سرنگونی آن به وجود آمده است . و حالا آمریکا به این دلیل فعالانه وارد میدان شده است که اولاً جمهوری اسلامی را در ضعیف ترین نقطه موجودیت اش می بیند و ثانیاً نگران این است که سرنگونی آن به وسیله جنبش آگاهانه و مستقل مردم به شکل گیری دموکراسی در کشور ما بیانجامد و طرح های آمریکا را برای کنترل انحصاری منطقه حساس خاور میانه به مخاطره بیندازد . طرح های آمریکا برای خاور میانه اکنون روشن تر از آن است که بتوان نادیده شان گرفت و بلند تر از آن اعلام می شوند که کسی بتواند خود را به نشنیدن بزند . جنگ هایی که آنها در کشورهای همسایه شرق و غرب ما به راه انداخته اند و دوستی های شان با حکومت های خودکامه در کشورهای همسایه شمال و جنوب ما، جایی برای تردید نمی گذارد که آنها برای دفاع از حقوق بشر و ایجاد دموکراسی آستین های را بالا نزده اند، بلکه با همان انگیزه هایی وارد میدان شده اند که پنجاه سال قبل، از طریق کودتای ۲۸ مرداد، یکی از حماسی ترین تلاش های مردم ما را برای تاسیس دموکراسی، خفه کردند . در توجیه کودتای ۲۸ مرداد، آنها و پادو های مواجب بگیرشان همیشه گفته اند و می گویند که نگران سقوط ایران به کام کمونیسم و یا لغزیدن آن به زیر نفوذ اتحاد شوروی بوده اند .این توجیه بسیار بی شرمانه و بی پایه است . امٌا حتی اگر آن را بپذیریم، آیا امروز می توانیم دُم خروسی را که اکنون از آستین شان بیرون آمده نادیده بگیریم ؟ برای شناختن " دموکراسی" مطلوب آمریکا کافی است به دو همسایه اشغال شده مان در شرق و غرب بنگریم . آمریکایی ها در عراق حتی خبرنگاران " تلویزیون الجزیره " را نمی توانند تحمل کنند وبرای اخراج آنها دلیلی می آورند که برای ما مردمان استبداد زده خاورمیانه بسیار آشناست : "تشویش ادهان عمومی".! ودر افغانستان قانون اساسی جدیدی ر ا تدارک می بینند که حتی قانون اساسی ۱۹۶۴ افغانستان (در دوره حکومت محمد ظاهر شاه ) در مقایسه با آن، یک سند رهایی بخش به نظر خواهد رسید. در مقابله با جمهوری اسلامی، هم سویی ناگزیر با آمریکا و بهره براداری از فرصت های به وجود آمده از دشمنی آن با جمهوری اسلامی، برای گستراندن و کار آمدتر ساختن جنبش آزادی خواهی مردم ایران، یک چیز است وائئلاف با آمریکا و مخصوصاً امید بستن وتکیه کردن به آن چیزی دیگر. آنهایی که ائتلاف با آمریکا و تکیه به آن را توصیه وتبلیغ می کنند ، همان شیوه ای را راه نجات می نامند که در سال ۱۳۵۷ به فاجعه شکست انقلاب مردم منتهی شد . در آن هنگام ، خیلی ها با همین فرصت طلبی ها و مصلحت گرایی های کوته بینانه امروزی ، تکیه به روحانیت و ائتلاف با آن را ضرورت اجتناب ناپذیر مبارزه با استبداد سلطنتی و سلطه آمریکا قلمداد کردند . اکنون ۲۵ سال بعد از آن ماجرا، همه می دانیم که آن شیوه فاجعه بار ما را به چه جهنم هولناکی کشاند . تا دیرنشده ، از تجربه مان بیاموزیم و آن فاجعه را با نامی دیگر تکرار نکنیم .

حنبش مستقل مردم تنها راه رسیدن به دموکراسی است

دموکراسی تنها حکومت مردم و برای مردم نیست، بلکه به وسیله خود مردم نیز به وجود می آید. وقتی از مردم صحبت می کنیم منظورمان قاعدتاً باید روشن باشد . هیچ حزبی یا هیچ مجموعه ای ازاحزاب سیاسی، مردم نیستند. این را برای کم اهمیت جلوه دادن احزاب سیاسی نمی گویم. احزاب سیاسی در همه جا عموماً و در جوامعی که سنگر بندی های مدنی محکمی وحود ندارد، به ویژه برای شکل گیری دموکراسی اهمیتی حیاتی دارند .

امٌا درست به همین دلیل، در جوامع استبداد زده، هیچ حزب یا هیچ مجموعه ای از احزاب نمی توانند آنقدر پر ارتباط باشند که خود را نماینده مردم بنامند. بعلاوه ، به هزاران تجربه می دانیم که اعتبار نماینده، همیشه به اراده موکل اش بستگی دارد و نماینده ای که موکل مسلوب الاراده و ناتوان دارد ، در عمل به قیٌم او تبدیل می شود. به همین دلیل، در همه کشورها عموماً و در کشورهای استبداد زده به ویژه، اعتبار و اقتدار احزاب به میزان تحرٌک، آگاهی و سازمان یافتگی موکلان آنها بستگی دارد و مخصوصاً تاسیس دموکر اسی بی اتکا به سنگر بندی های مدنی و سیاسی (و گاهی حتی نظامی ) مردم، به صدور فرمان های ملوکانه می ماند . در فاز اول انقلاب مشروطیت چنین فرمانی را" عدل مظٌفر " نامیدند ومی دانیم که چه زود بی معنا شد. و در انقلاب ۵۷ ، اکثریت بزرگ مردم ، به نام تاسیس " جمهوری " به رفر اندوم خمینی برای " جمهوری اسلامی" نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر " لبیک گفتند و می دانیم که چه فاجعه ای به دنبال آورد. پس باید به هوش باشیم که بار دیگر "دموکراسی " نیابتی را به نام خواست مردم به مردم قالب نکنند . آنهایی که برای ایجاد دموکراسی در این کشور ، هم چنان در مدار مثلث شوم ۲۸ مردادی ها می چرخند، بین قطب های ( این بار) متخاصم آنها در رفت و آمدند ، به نام استفاده از " فرصت " مصیبت دیگری تدارک می بینند . آنهایی که خود را ادامه دهندگان ووارثان همه جنبش های آزادی خواهی و برابری طلبی مردم ایران در یک صد سال گذشته می نامند ، تمام تلاش شان باید این باشد که خود مردم به میدان بیایند با همه نیازها و خواست های بی واسطه و ( در سطوحی ) حتی متضادشان ؛ هر چه آگاه تر بر این نیازها و خواست های خودِ خودشان و مصرتر و سازمان یافته تر پیرامون آنها ، بهتر . تنها از این طریق است که می توان اکثریت عظیم مردم را به میدان اقدامات مستقیم و مستقل سیاسی کشاند، به سرنگونی جمهوری اسلامی شتاب بخشید و دقیقاً در متن همین پیکار علیه جمهوری اسلامی ( ونه بعد از آن) شرایط و لوازم تاسیس دموکراسی را فراهم آورد. بزرگ ترین ضعف حکومت مصدق و هم چنین و مخصوصاً چپ در دوره قبل از ۲۸ مرداد این بود که مردم را با شعارها و فراخوان های انتزاعی به مقابله با ارتجاع و امپریالیسم دعوت می کردند . در شرایطی که هفتاد – هشتاد درصد مردم ایران در آن روزها روستانشین بودند و غالباً "رعیت " به شمار می آمدند ، عجیب است که کسی برای به آتش کشیدن نظام ارباب – رعیتی ، مشخص ومصٌمم ، به میدان نیامد . پس بیایید امروز با همان زبان انتزاعی با مردم صحبت نکنیم و به نام " مصلحت " دموکراسی و با منطق " آسیاب به نوبت " ، خواست های ۸۰ درصد جمعیت کشور را که زیر فشار شرایط مصیبت بار کنونی ، صدای شکستن استخوان های شان را می شنویم ، نادیده نگیریم . بگذارید این نوشته را با گفته زیبای جان دیویی ، فیلسوف و آموزش گر معروف آمریکایی ، پایان بدهم که گفته است: « تنها راه حل بحران دموکراسی، عمق بخشیدن به خود دموکراسی است» .

۱۴ اکتبر ۲۰۰۳