ظهور انگاره بلوچ دموکراسی خواه
عبدالوهاب شُهلیبُر
۱. وقتی بنا داریم به تحلیل جامعهشناختی رخدادی بپردازیم هر چقدر بتوانیم از گرایشات و نگرشهای شخصیمان فاصله بگیریم به احتمال بیشتری امکان دسترسی به آنچه که در میدان اجتماعی در حال وقوع است یا محقق شده، نزدیکتر میشویم. البته بدیهی است که هر محققی ناخودآگاه در چارچوب فکری و پارادایمی خودش امکان نگریستن به واقعیت اجتماعی را دارد و از نظر معرفتشناختی آنچه مینویسد تلفیقی از انگارهای ذهنی و نیز فکتهای اجتماعی است. کسی هم نمیتواند مدعی باشد که حرفی نهایی را زده است که در وادی علم چنین چیزی امکان ندارد و توهمی بیش نیست. این امر باعث میشود که امکان تحلیل پدیدههای سیاسی- اجتماعی حداقل به قدر چارچوبهای فکری و ذهنی باز باشد و در گفتگو و مباحثه میان روایتهای مختلف از یک رخداد است که امکان بیشتری برای دسترسی به سطوح مختلف واقعیت باز میشود.
۲. جنبش ژینا به مثابه یک رویداد، امر غیر منتظرهای بود و با هیچ کدام از رویدادهای قبل از خودش قابل قیاس نیست. این رویداد تکانههایی جدی بر روح و پیکره جامعه ایرانی بجا گذاشته است و نمیدانیم که این جنبش تا کجا پیش خواهد رفت و چه تاثیرات پایداری بر حیات اجتماعی و نیز سیاسی ایرانیان به جا خواهد گذاشت. اما آنچه مسلم است این است که عموماً تاثیرات رویدادها از امور برنامهریزی شده و اندیشده شده و تدریجی بیشتر است و این ظرفیت را دارند که تحولات اجتماعی و سیاسی شگرفی را در افق زمانی مشخصی رقم بزنند. پیرجوزف پرودون، فیلسوف فرانسوی، میگوید« زایندگی امور خلاف انتظار با فاصله زیادی از دوراندیشی سیاستمدار تجاور میکند».
۳. آنچه که نامش را «ظهور انگاره بلوچ دموکراسی خواه» گذاشتهام، یکی از خرده رویدادهای غیرمنتظره در رویداد کلی ژیناست، خرده رویدادی که وقوعاش برای جامعه ایرانی و شاید خود بلوچها غیر قابل انتظار بود و باعث شده است بلوچها در موقعیتی پیشتازانه و الهام بخش در جنبش دموکراسیخواهیِ اخیر ایران قرار گیرند که امری یگانه و کاملاً نوظهور است. البته به قول هگل، فیلسوف آلمانی، «چیزی بیرون نخواهد آمد مگر آنچه از پیش آنجا بوده است». به نظر میرسد زیرساخت این پیشتازی بلوچها در موج جدید دموکراسی خواهی ایرانیان ریشه در موقعیت فرودستی و حاشیهای داردکه آنرا در تاریخ معاصرشان در کلیت جامعه ایرانی تجربه کرده و میکنند. فقر و ته جدولی بودن اکثر شاخصهای توسعه در بلوچستان و نیز موقعیت حاشیهای بلوچها در مشارکت در قدرت سیاسی و حضور در نهادهای تصمیمساز و تصمیم گیر استانی و نیز ملی آنها را تبدیل به مردمی کرده است که چشماندازی امیدبخش برای بهبود وضعیتشان در تداوم روندهای جاری نمیبینند. لذا شاید آنها را فعالترین و پذیراترین مردم در یک روند تحولخواهی قرار داده است.
۴. فهم این کنشگری جدید بلوچها و نیز انگاره جدیدی که از آنها نزد عموم مردم ایران به عنوان دموکراسی خواهترین مردم شکل گرفته است، که مهمترین نمودش را هم در کشتهشدگان پر تعداد جمعههای خونین زاهدان و خاش و نیز تظاهرات مناسکگونه پس از هر نماز جمعه در زاهدان میبینند، در سایه ظهور افزایش آگاهی ملی ایرانیان و نیز تصوری از ملت فراتر از مقولههایی چون زبان، مذهب و جغرافیا در میان مردم ایران است که متفاوت با آگاهیهای رسمی است که در روایتهای رسمی پهلوی و نیز جمهوری اسلامی از ملت وجود دارد، که اولی عمدتاً مبتنی بر فارسگرایی و دومی عمدتاً مبتنی بر شیعهگرایی است؛ ولی تمرکز هر دو بر مرکزگرایی است. به نظر میرسد در این جنبش، تصوری از ایران چندقومی، چند مذهبی و چند مرکزی زاده شده است که در بُعد چند مرکزی خاطره انقلاب مشروطه را به یاد میآورد که کنشگرانش محدود به تهران نبودند و مردم و رهبران منطقهای هم نقشی عمده در آن داشتند.
۵. بلوچها در جنبش مهسا بیشترین کشتهها و زخمیها را در کل ایران داده اند اما صحبتهایی که من به عنوان یک محقق از آنها میشنویم از اینکه مردم تحولخواه ایران آنها را با چشمی احترام آمیز و حتی ستایشگرانه میبینند بسیار خوشحال به نظر میرسند. شاید علتاش به این بر میگردد که آنها زمانی طولانی قربانی نگاه قاچاقچی و تروریستپنداری بودند که هم توسط برخی رسانهها و چهرههای حکومتی و هم توسط برخی رسانهها و چهرههای روشنفکری ایران بازتولید میشد/میشود. مهمتر این که بلوچها فکر میکنند برای ساختن ایرانی بهتر، جلوتر از بقیه هم میهنانشان در حال ایفای نقش اجتماعی و سیاسی جدیاند که تاکنون آنرا تجربه نکرده اند؛ چون به دلایلی نقشی فعال و موقعیتساز در نقاط عطف تاریخ ایران چون انقلاب مشروطه یا انقلاب ۵۷ نداشتند. یا در جنبشهایی چون دوم خرداد نقششان مطابق با برنامه مرکز بود نه اینکه خودشان عاملیت خاصی داشته باشند. اما فکر میکنند این بار توانستند نقشی یگانه و خاص خودشان ایفا کنند؛ خلق جنبشی مدنی و دموکراسی خواه و غیر مسلحانه و غیر پاتیزانی.
۶. درونتابی انگاره دموکراسی خواهی بلوچ در این مقطع، موضوع مهم دیگری است که لازم است به آن بپردازیم. تصویر دموکراسی خواهی که از بلوچ ساخته شده است تاثیرگذاری درون اجتماعی خودش را هم دارد که شاید مهمترین بخش آن وقوع نقشآفرینی فعال تر زنان است بطوریکه حضور زنان در اعتراضات خیابانی بلوچستان یکی از نمودهای آن است که بر برخی گرایشات مذهبگرا و نیز سنتگرا تحمیل شد؛ آنها نمیتوانستند در مقیاس ملی مطالبه دموکراسی خواهی و عدالتگرایی داشته باشند اما در مقیاس محلی مانع مشارکت زنان شوند. اما پایدارترین اثر درون اجتماعی انگاره بلوچ دموکراسی خواه بر ترک برداشتن جدی پدرسالاری و مردسالاری و روابط مبتنی بر واسطهگری است که جلوی توسعه جامعه بلوچی را گرفتهاند. به نظر میرسد این وجه آرام و زیرپوستی تحولات در جامعه بلوچی است که به اقتضای رشد آگاهی اجتماعی و سیاسی در حال وقوع و گسترش است.
۷. جامعه بلوچی مثل هر جامعه دیگری از منظر تحول خواهی متشکل از نیروهای متعدد تحولخواه و نیز محافظهکار است. اما چیزی که در جنبش «زن، زندگی، آزادی»، اتفاق افتاد باز شدن تصادفی پای جریان مذهبی غالب به جنبش پس از جمعه خونین زاهدان و هژمونیک شدن آن است. این امر باعث شد که برخی از سنتیترین و مذهبیترین لایههای جامعه بلوچ با جنبش دموکراسی خواهی، در موقعیتی تناقضآمیز، همراهی کنند که به نظرم یک فرصت برای رشد جامعه بلوچ است؛ البته نمیدانم این همراهی برخی مولویها با جنبش چقدر از نظر فقهی و معرفتشناسی دینی پایدار باشد و آنها بتوانند برای این کارشان تحولی در قرائت دینیشان بوجود بیاورند.
۸. نیروهای روشنفکری و سکولار بلوچ بخشی دیگر از نیروی تحولخواه بلوچاند که باز طیفهای متعددی درمیان آنها وجود دارند. آنها به دلیل نداشتن شبکههای اجتماعی پایدار تاکنون نتوانستهاند نقشی محوری در بسیج تودهها در جنبش اخیر برعهده بگیرند و فعالیتشان بیشتر در تولید گفتمان و رشد آگاهیهای عمومی در بستر شبکههای اجتماعی و نیز جمعهای محدود، متمرکز است. اما طبیعی است که با توجه به خاستگاه فکریشان که عمدتاً آموزههای جهان مدرن است تلقی خاصشان از جامعه بلوچ و چگونگی رقم خوردن تحولات اجتماعی را دارند. به نظر میرسد عمده آنها؛ چه در مقام کنشگران مستقل و چه در مقام همراهان مولویهایی که خودشان را دموکراسی خواه معرفی میکنند، خودشان را در قالب انگاره بلوچ دموکراسی خواه میبینند و تلاش میکنند برای رشد بلوچستان و ارتقاء جایگاه آن در معادلات ملی و نیز جهانی بر نقش آفرینی شان بیفزایند که راهش چیزی جز رفع تبعیضها و بهبود زندگی عموم مردم بلوچ در کنار دیگر ایرانیان نیست.
۹. لازم است به فرودستان درونی خود جامعه بلوچ هم بپردازم که انگاره بلوچ دموکراسیخواه وضعیت آنها را پروبلماتیک خواهد کرد. زنان، کارگران، حاشیهنشینان، روستاییان، طردشدگان و … نمیتوانند فقط سیاهی لشکر لیدرهای سیاسی بلوچ باشند. آنها هم در سایه انگاره فوق به درکی از موقعیت جنسیتی یا طبقاتی فرودستیشان میرسند و تشکلها و رهبران خاص خودشان را خلق میکنند. محتمل است که در این مسیر تجارب دیگر مناطق ایران و نیز جهان برای آنها ارزنده باشد.
۱۰. در پایان به نظر میرسد بخش بزرگی از جامعه بلوچ آینده خود را در دموکراتیک شدن ایران میبیند و در حال جامعهپذیری با انگاره دموکراسی خواهی است؛ انگارهای که بخشی از آن دروناش وجود دارد و بخشی از آن در موردش ساخته شده است. بنابراین، در این مسیری که برای مردمان بلوچ شکل گرفته است محقق شدن توقعات و رفع نیازها برای بهبود زندگی عمومی و نیز مشارکت سیاسی شان طرحهایی نو میطلبد؛ جدا از اینکه سرانجام تحولات کلان ایران در چارچوبی درون سیستمی رقم بخورند یا چارچوبی فراسیستمی.
تهران. چهارشنبه؛ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
…………………………………
برگرفته از «وبسایت زمانه»